روزی خدمت حضرت امام رفتم. ایشان فرمودند: دکترها را بگو بیایند. وقتی که دکترها آمدند با چند نفر از افراد بهداری در خدمت امام قرار گرفتیم و کمک کردیم که آستین امام را بالا بزنیم تا سُرمی به ایشان وصل کنند. در این لحظات بود که ناگهان حضرت امام فرمودند: هر کاری پایانی دارد. با تعجب گفتم بله آقاجان؟! فرمودند: این هم پایان کار من است. در این لحظه گفتم، آقاجان این حرفها را نفرمایید. انشاءالله سالیان سال زنده هستید و رهبر مایید و پرچم اسلام روی شانههای شماست.
آن روز جز ناراحتی از حرف امام چیز دیگری نصیب ما نشد. در کنار امام ماندیم تا سرم تمام شد و حضرت امام به اتاق خودشان رفتند. من دیدم که دکترها نشستهاند و گریه میکنند. علت را پرسیدم و متوجه شدم که آنها هم از آن جمله امام به شدت ناراحت شدهاند چون حضرت امام از مرگ خودشان خبر میدادند.
دو هفته پس از این جریان، دکتر عارفی آمد و گفت، از امام یک آزمایش خون گرفتهاند که نشان میدهد بیماری حادّی دارند. از ما هم خواست که وسائل عکسبرداری و آندوسکوپی را فراهم کنیم.
پس از آماده شدن وسایل عکسبرداری و آندوسکوپی من و حاج احمد آقاو آقای دکتر عارفی و آقای طباطبایی در خدمت امام به سمت بیمارستان میرفتیم. حضرت امام در زیر درخت توت روبهروی بیمارستان ایستادند و فرمودند که تمام اینها مال بزرگی شناسنامه است وقتی سن شناسنامه آدم زیاد میشود این دردها پیدا میشود و این شناسنامه مثل
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 57
اینکه دیگر میخواهد باطل شود.
آن روز از معده امام عکسبرداری کردند و آن عکسها را بررسی نمودند و گفتند که معده امام زخم است و احتمال دارد سرطان باشد. آقای دکتر عارفی حدود بیست نفر از پزشکها را جمع کرد و آنها با هم مشورت نمودند و احتمال دادند که سرطان نباشد لذا برای اینکه به یقین برسند امام را آندوسکوپی کردند و معلوم شد که سرطان است.
تصمیم بر آن شد نصف معده را از بدن خارج کنند لذا مطلب را خدمت امام مطرح نمودند و امام در جواب گفتند: من مطیع امرم، هر چه شما تشخیص دادید همان را عمل کنید. قرار شد امام را عمل کنند اما قبل از آن آقای دکتر عارفی گفت لازم است عکسهای امام را به آزمایشگاه دیگری ببریم. اگر در آن آزمایشگاه هم سرطان تشخیص داده شد عمل کردن امام حتمی خواهد بود. دکتر عارفی به آزمایشگاه زنگ زد و گفت که یکی از دوستان خدمت شما میآید و چند عکس از معده پدرش میآورد. پدرش زخم معده دارد و میخواهد او را عمل کنند نظر شما چیست. به دنبال آن من عکسهای معده امام رابرداشتم و به آزمایشگاه مربوطه رفتم. آقای دکتر به بررسی عکسهای معده امام پرداخت. من در همان حال پرسیدم، آقای دکتر آیا این زخم معده پدر من سرطان نیست. البته مرادم از پدر، امام بود. دکتر گفت نود درصد مسلّم است که سرطان است. ولی باید یک آندوسکوپی دیگری هم صورت بگیرد. او جوابی نوشت و من آن راخدمت دکترهادر دفتر آوردم. آقای دکتر پورمقدس به آقای عارفی گفت من باید پیش آن دکتر بروم که اگر امکان داشته باشد عمل نکنیم.برای بار دوم من و آقای دکتر
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 58
پورمقدس به آن آزمایشگاه رفتیم و ایشان با آن اصطلاحات خاص پزشکی با دکتری که در آزمایشگاه بود صحبت کردند و سرانجام مشخص شد که این زخم معده سرطان است و چارهای جز عمل هم ندارد.
در بازگشت از آزمایشگاه، از آقای دکتر پورمقدس خواستم به سر مزار شهدای چیذر برویم و سلامتی امام را از آنها بخواهیم. به مزار شهدا که رسیدیم حال خوشی به ما دست داد به ویژه آقای دکتر که با صدای بلند گریه میکرد و از شهدا میخواست برای سلامتی امام دعا کنند.
تا آن لحظه کسی نمیدانست حضرت امام سرطان دارد. عدهای هم که از بیمار بودن امام خبر داشتند فکر میکردند ایشان زخم معده دارند اما وقتی که تصمیم گرفته شد که آقا باید عمل شوند عدهای متوجه شدند که این زخم معده سرطان است.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 59