فصل سوم : خاطرات سید احمد بهاء الدینی

عالم معنا

‏یکی از شب‌هایی که من در همان اتاق کناری اتاق امام استراحت ‏‎ ‎‏می‌کردم، موقع نماز شب امام بیدار بودم، متوجه شدم که ایشان به ‏‎ ‎‏دستشویی رفته و وضو گرفته و به اتاق بازگشتند. تقریبا‏‎ ‎‏اواسط نماز شب ‏‎ ‎‏امام، که در حال خواب و بیداری بودم، متوجه شدم ایشان با‏‎ ‎‏کسی ‏‎ ‎‏صحبت می‌کنند. امام تنهابود، حتی خانم هم آن شب اتاق امام نبودند.‏

‏تا‏‎ ‎‏حس کردم امام با‏‎ ‎‏کسی صحبت می‌کنند برخاسته و پشت در اتاق ‏‎ ‎‏ایستادم. من فقط این را‏‎ ‎‏شنیدم که امام به صورت سوال پرسیدند، پس ‏‎ ‎‏چه کنم، یا‏‎ ‎‏پس چه بکند؟ خیلی دقت کردم اما‏‎ ‎‏دیگر صدایی نشنیدم. به ‏‎ ‎‏نظر من ارتباط امام با‏‎ ‎‏عالم معنا‏‎ ‎‏بود. یکبار دیگر، ماه مبارک رمضان ‏‎ ‎‏حدود ساعت 2 نیمه شب بود. من بعد از اتمام شیفت خود، جهت ‏‎ ‎‏صرف سحری به طرف دفتر حرکت می‌کردم. در مسیر باید از جلوی ‏‏پنجره ‏‎ ‎‏امام رد می‌شدم. هنگام نماز شب امام بود و با‏‎ ‎‏توجه به سابقه قبلی که ‏‎ ‎‏ذکر کردم، متوجه نوری بسیار شدید شدم که از پنجره به بیرون می‌تابد. ‏‎ ‎‏چنان نوری که چشم من رازد. آن نور، نور لامپ و حتی نور پروژکتور ‏‎ ‎‏نبود، یعنی نور عادی نبود. بوی خوش عجیبی هم استشمام کردم.‏

‏همان لحظه تصمیم گرفتم داخل اتاق را‏‎ ‎‏تماشا‏‎ ‎‏کنم، با‏‎ ‎‏توجه به اینکه ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 82
‏می‌دانستم از خانواده امام کسی آنجا‏‎ ‎‏حضور ندارد، چند لحظه هم هر کار ‏‎ ‎‏کردم که برگردم، صورتم ‏‏برنگشت. همان جا‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏خود گفتم، فلانی، بیا‏‎ ‎‏برو، ‏‎ ‎‏تو لیاقت نداری‌، بیش ‌از این معطل ‏‏نکن و به راه خود ادامه دادم.‏

‏آن شب حال عجیبی پیداکردم. چند مرتبه خواستم ماجرای آن شب ‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏خدمت امام نقل کنم، اما‏‎ ‎‏نشد.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 83