فصل سوم : خاطرات سید احمد بهاء الدینی

قدر جوانی

‏من به عنوان خدمتگزار امام افتخار می‌کردم که هر کاری که می‌توانم ‏‎ ‎‏برای ایشان انجام دهم. از جمله گاهی موهای سر ایشان را‏‎ ‎‏من اصلاح ‏‎ ‎‏می‌کردم. چون نمی‌توانستند خیلی خم شوند، ناخن پای ایشان را‏‎ ‎‏بنده ‏‎ ‎‏می‌گرفتم. گاهی اوقات که موعد مقرر این امور بود و من مثلا‏‎ ‎‏مسافرت ‏‎ ‎‏مشهد بودم، وقتی که بر می‌گشتم حاج عیسی می‌گفت: آقا‏‎ ‎‏سراغ شما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏خیلی می‌گرفت. صبح اول وقت به خدمت امام می‌رسیدم. گاهی که ‏‎ ‎‏مشغول گرفتن ناخن پای امام بودم، به من می‌فرمودند، بهاءالدینی، در ‏‎ ‎‏جوانی تا‏‎ ‎‏می‌توانی عبادت کن، به سن من که برسی کاری نمی‌توانی ‏‎ ‎‏بکنی، مثل من که کار به این آسانی را‏‎ ‎‏به شما‏‎ ‎‏زحمت می‌دهم. هر کاری ‏‎ ‎‏می‌توانی در جوانی بکن.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 84