روزی هوابارانی بود، من مشاهده کردم که امام بدون چتر از اندرون به بیرون می آیند. فقط یک شمد روی سر خود گرفته اند، در روزهای بارندگی زمستان هنگام تردد ایشان، یک نفر از ما به عنوان همراهی خدمتشان بودیم تابر اثر لغزندگی به زمین نخورند. آن روز که من همراه امام بودم عرض کردم: آقا اجازه می دهید چتر شما را بیاورم. فکر
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 84
می کردم چتر ایشان در اتاق است. امام فرمودند: چترم خراب شده پرسیدم: اجازه می دهید یک چتر دیگر برای شما بگیرم؟ فرمودند: حالا که می خواهید بگیرید، چتری بگیرید که یک دست بیشتر نخواهد چون همواره یک دست امام رادیو و روزنامه و... بود، چتری می خواستند که با فشار یک دکمه باز شود و نیازی به دو دست نداشته باشد.
بر این اساس چهار نوع چتر تهیه کردم و به خدمت ایشان بردم، امام یکی را انتخاب کردند و فرمودند: این خیلی خوب است ولی مقداری سفت است. من آن را گرفتم و دو سه بار باز و بسته کردم، عرض کردم آقاجان این نرم است. فرمودند: بله، برای شما نرم است نه برای من. به هر حال گفتم اگر اجازه بدهید همین باشد، گفتند باشد و بلافاصله پرسیدند: قیمت آن چند است؟ چون مبلغ آن بیش از یک هزار تومان بود خجالت کشیدم قیمت را بگویم، بهانه آوردم که: من اینها را گرفتم تا هر کدام را که پسند کردید، بقیه را پس بدهم، آن موقع حساب می کنم.
باخود فکر می کردم شاید امام دیگر سوال نکنند و من خود پول آن را می دهم. فردا بعد از اتمام دست بوسی ها امام با دست اشاره فرمودند و من را احضار کردند. فرمودند، چتر چقدر شد؟ چون پول چتر را پرداخت کرده بودم، نمی توانستم بگویم حساب نکرده ام. مکثی کردم و می خواستم بگویم قابلی ندارد، دیدم وقت امام گرفته می شود، چون مبلغ هزار و دویست تومان را خجالت کشیدم بگویم، عرض کردم، آقاجان پانصد تومان. فرمودند بیا بالا. مقداری روی مبلغی که خریده بودم گذاشتند و به من دادند و فرمودند: بقیه آن هم برای خودت.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 85