فصل سوم : خاطرات سید احمد بهاء الدینی

دقت در پرداخت حق مردم

‏روزی هوابارانی بود، من مشاهده کردم که امام بدون چتر از اندرون به ‏‎ ‎‏بیرون می آیند. فقط یک شمد روی سر خود گرفته اند، در روزهای ‏‎ ‎‏بارندگی زمستان هنگام تردد ایشان، یک نفر از ما‏‎ ‎‏به عنوان همراهی ‏‎ ‎‏خدمتشان بودیم تابر اثر لغزندگی به زمین نخورند. آن روز که من همراه ‏‎ ‎‏امام بودم عرض کردم: آقا‏‎ ‎‏اجازه می دهید چتر شما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏بیاورم. فکر ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 84
‏می کردم چتر ایشان در اتاق است. امام فرمودند: چترم خراب شده ‏‎ ‎‏پرسیدم: اجازه می دهید یک چتر دیگر برای شما‏‎ ‎‏بگیرم؟ فرمودند: حالا‏‎ ‎‏که می خواهید بگیرید، چتری بگیرید که یک دست بیشتر نخواهد چون ‏‎ ‎‏همواره یک دست امام رادیو و روزنامه و... بود، چتری می خواستند که با‏‎ ‎‏فشار یک دکمه باز شود و نیازی به دو دست نداشته باشد.‏

‏بر این اساس چهار نوع چتر تهیه کردم و به خدمت ایشان بردم، امام ‏‎ ‎‏یکی را‏‎ ‎‏انتخاب کردند و فرمودند: این خیلی خوب است ولی مقداری ‏‎ ‎‏سفت است. من آن را‏‎ ‎‏گرفتم و دو سه بار باز و بسته کردم، عرض کردم ‏‎ ‎‏آقاجان این نرم است. فرمودند: بله، برای شما‏‎ ‎‏نرم است نه برای من. به ‏‎ ‎‏هر حال گفتم اگر اجازه بدهید همین باشد، گفتند باشد و بلافاصله ‏‎ ‎‏پرسیدند: قیمت آن چند است؟ چون مبلغ آن بیش از یک هزار تومان بود ‏‎ ‎‏خجالت کشیدم قیمت را‏‎ ‎‏بگویم، بهانه آوردم که: من اینها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏گرفتم تا‏‎ ‎‏هر ‏‎ ‎‏کدام را‏‎ ‎‏که پسند کردید، بقیه را‏‎ ‎‏پس بدهم، آن موقع حساب می کنم.‏

‏باخود فکر می کردم شاید امام دیگر سوال نکنند و من خود پول آن ‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏می دهم. فردا‏‎ ‎‏بعد از اتمام دست بوسی ها‏‎ ‎‏امام با‏‎ ‎‏دست اشاره فرمودند و ‏‎ ‎‏من را‏‎ ‎‏احضار کردند. فرمودند، چتر چقدر شد؟ چون پول چتر را‏‎ ‎‏پرداخت کرده بودم، نمی توانستم بگویم حساب نکرده ام. مکثی کردم و ‏‎ ‎‏می خواستم بگویم قابلی ندارد، دیدم وقت امام گرفته می شود، چون مبلغ ‏‎ ‎‏هزار و دویست تومان را‏‎ ‎‏خجالت کشیدم بگویم، عرض کردم، آقاجان ‏‎ ‎‏پانصد تومان.  فرمودند بیا‏‎ ‎‏بالا. مقداری روی مبلغی که خریده بودم ‏‎ ‎‏گذاشتند و به من دادند و فرمودند: بقیه آن هم برای خودت.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 85