امام نسبت به بچههاخیلی با عطوفت و ظریف عمل میکردند، علی، نوه امام، آزاد بود تا هر وقت میخواست به اتاق امام رفت و آمد کند. فقط موقع نماز، آقادر اتاق را از تو قفل میکردند که علی وارد نشود، چون علی اجازه نمیخواست.
گاهی میدیدیم امام با علی توپ بازی میکنند، یک طرف اتاق آقا میایستادند و طرف دیگر علی و توپ را با پا به هم میزدند. گاهی علی به روی شانه آقا میرفت و گوش آقا را میکشید. ما به علی میگفتیم: علی جان نکن و میخواستیم امام را اذیت نکند. آقا میگفت: بگذارید بچه راحت باشد و میخواستند دل بچه نشکند، میفرمودند: من به این بچه امیدوار هستم. این مطلب را در مورد هیچ یک از نوهها نمیفرمودند.
در بیمارستان هم در چند مورد علی به شوخی دکتر میشد و امام را معاینه میکرد و امام هم لذت میبردند و به علی میفرمودند: آقای دکتر حالم خوب است.
یک روز به آخر عمر امام، حاج عیسی علی را بغل کرد و به اتاق امام آورد. آقادیگر حس نداشتند باعلی صحبت کنند. فقط لبها را غنچه کردند، یعنی علی را بیاورید تا بوسش کنم. او هم صورت علی را به لبان
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 91
امام نزدیک کرد و امام علی را بوسید.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 92