فصل سوم : خاطرات سید احمد بهاء الدینی

ارتباط امام باعلی

‏امام نسبت به بچه‌هاخیلی با‏‎ ‎‏عطوفت و ظریف عمل می‌کردند، علی، نوه ‏‎ ‎‏امام، آزاد بود تا‏‎ ‎‏هر وقت می‌خواست به اتاق امام رفت و آمد کند. فقط ‏‎ ‎‏موقع نماز، آقادر اتاق را‏‎ ‎‏از تو قفل می‌کردند که علی وارد نشود، چون ‏‎ ‎‏علی اجازه نمی‌خواست.‏

‏گاهی می‌دیدیم امام با‏‎ ‎‏علی توپ بازی می‌کنند، یک طرف اتاق آقا‏‎ ‎‏می‌ایستادند و طرف دیگر علی و توپ را‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏پا‏‎ ‎‏به هم می‌زدند. گاهی علی ‏‎ ‎‏به روی شانه آقا‏‎ ‎‏می‌رفت و گوش آقا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏می‌کشید. ما‏‎ ‎‏به علی می‌گفتیم: ‏‎ ‎‏علی جان نکن و می‌خواستیم امام را‏‎ ‎‏اذیت نکند. آقا‏‎ ‎‏می‌گفت: بگذارید ‏‎ ‎‏بچه راحت باشد و می‌خواستند دل بچه نشکند، می‌فرمودند: من به این ‏‎ ‎‏بچه امیدوار هستم. این مطلب را‏‎ ‎‏در مورد هیچ یک از نوه‌ها‏‎ ‎‏نمی‌فرمودند.‏

‏در بیمارستان هم در چند مورد علی به شوخی دکتر می‌شد و امام را‏‎ ‎‏معاینه می‌کرد و امام هم لذت می‌بردند و به علی می‌فرمودند: آقای دکتر ‏‎ ‎‏حالم خوب است.‏

‏یک روز به آخر عمر امام، حاج عیسی علی را‏‎ ‎‏بغل کرد و به اتاق امام ‏‎ ‎‏آورد. آقادیگر حس نداشتند باعلی صحبت کنند. فقط لب‌ها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏غنچه ‏‎ ‎‏کردند، یعنی علی را‏‎ ‎‏بیاورید تا‏‎ ‎‏بوسش کنم. او هم صورت علی را‏‎ ‎‏به لبان ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 91
‏امام نزدیک کرد و امام علی را‏‎ ‎‏بوسید.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 92