فصل سوم : خاطرات سید احمد بهاء الدینی

انگشتری امام

‏امام انگشتریی داشتند که به آن علاقه عجیبی داشتند. نگین انگشتر از سه ‏‎ ‎‏قسمت شکسته شده بود و یک قسمت آن هم نبود. انگشتر را‏‎ ‎‏حاج احمد ‏‎ ‎‏آقا‏‎ ‎‏به حاج عیسی داده بودند تا‏‎ ‎‏او به من بدهد و من هم بدهم آن را‏‎ ‎‏تعمیر کنند. خدمت امام رسیدم و عرض کردم: آقاجان، اگر اجازه ‏‎ ‎‏می‌دهید، نگینی روی رکابش سوار کنم. فرمودند: هر کاری می‌خواهید ‏‎ ‎‏بکنید. من هم رفتم چند نگین گرفتم و یکی را‏‎ ‎‏که با‏‎ ‎‏اسامی پنج تن‏‎ ‎‏(ع) ‏‎ ‎‏مزین شده بود دادم روی رکاب اصلی نصب کردند.‏

‏چند انگشتر دیگر هم تهیه کردم و تقدیم امام کردم. امام فقط انگشتر ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 95
‏خود رابرداشته، و بقیه راپس دادند. دیگر نه امام سراغ نگین شکسته را‏‎ ‎‏گرفتند و نه من چیزی گفتم. می‌خواستم آن نگین را‏‎ ‎‏برای تبرک نزد خود ‏‎ ‎‏نگه دارم.‏

‏سه ـ چهار روز پس از این ماجرا‏‎ ‎‏حاج احمد آقا‏‎ ‎‏تلفنی با‏‎ ‎‏منزل ما‏‎ ‎‏تماس گرفت و گفت: انگشتری که حاج عیسی به شما‏‎ ‎‏داده بودند چه ‏‎ ‎‏کار کردید؟ گفتم: انگشتر امام را‏‎ ‎‏برگرداندم. آن نگین هم چون شکسته ‏‎ ‎‏بود تعویض کردم و نگین دیگری روی آن گذاشتم.‏

‏حاج احمد آقا‏‎ ‎‏گفت: آن نگین شکسته را‏‎ ‎‏برگردان و به خود من بده. ‏‎ ‎‏حاج احمد آقا‏‎ ‎‏بعدا‏‎ ‎‏گفت این نگین یک قصه دارد. من هم سراغ قصه را‏‎ ‎‏نگرفتم.‏

‏روز آخر عمر امام، ایشان سراغ نگین انگشتر را‏‎ ‎‏گرفتند. چون نگین ‏‎ ‎‏رکاب نداشت. آن را‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏چسب زیر تخت، قسمت بالاسر امام چسباندند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 96