فصل سوم : خاطرات سید احمد بهاء الدینی

انتقال به بیمارستان

‏عصر همان روز امام رابه بیمارستان انتقال دادند. قرار بود کارهای قبل از ‏‎ ‎‏عمل انجام شود و عکس مجددی بگیرند. آقابرای نماز مغرب و عشا‏‎ ‎‏فرمودند: می‌خواهم به اندرون بروم و نماز بخوانم. چون راه نزدیک بود، ‏‎ ‎‏امام نماز را‏‎ ‎‏در منزل اقامه کرده و حدود ساعت ده شب به بیمارستان ‏‎ ‎‏برگشتند.‏


کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 97
‏وقتی که امام در راه بیمارستان بودند، حاج ‏‏احمدآقا، من و چند تن از ‏‎ ‎‏پزشکان، امام را‏‎ ‎‏همراهی می‌کردیم. امام به دکتر طباطبایی رو کردند و ‏‎ ‎‏فرمودند: هر چیز آخری دارد این هم آخر کار من است.‏

‏امام چندین بار در بیمارستان بستری شده بودند ولی فقط این بار، ‏‎ ‎‏مطلب فوق را‏‎ ‎‏بیان کردند. آن شب قبل از نماز شب ‏‏امام،‏‎ ‎‏من به بیمارستان ‏‎ ‎‏رفتم البته ساعت 6 صبح شیفت من آغاز می‌شد.‏

‏یکی از پزشکان لباس اتاق عمل رابه من داد و گفت لباس امام را‏‎ ‎‏عوض کن. از امام اجازه گرفتم و پیراهن ایشان را‏‎ ‎‏عوض کردم. پزشکان ‏‎ ‎‏گفتند: شلوارشان عیب ندارد که پایشان باشد، لذا‏‎ ‎‏من هم حیا‏‎ ‎‏کردم و آن ‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏عوض نکردم.‏

‏برانکاردی آوردند که امام را‏‎ ‎‏روی آن بخوابانند و به اتاق عمل انتقال ‏‎ ‎‏دهند. امام فرمودند: لازم نیست من خودم می‌توانم با‏‎ ‎‏پای خود بیایم. ‏‎ ‎‏دکتر گفت: ما‏‎ ‎‏می‌دانیم، اما‏‎ ‎‏این رسم اتاق عمل است، امام هم قبول ‏‎ ‎‏کردند. من تا‏‎ ‎‏اتاق عمل همراه ایشان بودم.‏

‏از آنجابه بعد احمدآقا‏‎ ‎‏و نمی‌دانم آقای انصاری بود یا‏‎ ‎‏نه، به همراه ‏‎ ‎‏پزشکان به داخل رفتند. آن لحظات خیلی پر اضطراب و ناراحت‌کننده ‏‎ ‎‏بود. ما‏‎ ‎‏از تلویزیون مدار بسته عمل جراحی را‏‎ ‎‏مشاهده می‌کردیم. بیش از ‏‎ ‎‏دو ساعت عمل به طول انجامید. همه در حال دعا‏‎ ‎‏و ثنا‏‎ ‎‏و گریه بودند. ‏‎ ‎‏پزشکان هم در آن حال، مشغول نذر و نیاز و دعا‏‎ ‎‏بودند.‏

‏عمل با‏‎ ‎‏موفقیت انجام شد، در اتاق عمل باز شد و بدن نورانی امام از ‏‎ ‎‏آنجا‏‎ ‎‏به بیرون انتقال یافت. ایشان بیهوش بودند و ساعتی بعد در حالی که ‏‎ ‎‏ذکر می‌گفتند به هوش آمدند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 98