فصل سوم : خاطرات سید احمد بهاء الدینی

امام در بخش مراقبت های ویژه ICU

‏روز بعد از عمل امام در اتاق ‏‎ICU‎‏ تحت مراقبت های ویژه بودند. من هم ‏‎ ‎‏جلوی در ایستاده بودم و هر گاه که امام امری داشتند مانند غذا، آب، ‏‎ ‎‏کمپوت و یا دستشویی، با ماسک به داخل می رفتیم.‏

‏پزشکان تا روز دوم بعد از عمل ابراز نکرده بودند که علت بیماری ‏‎ ‎‏سرطان است، فقط ناراحتی معده را عنوان می کردند، من تصور می کنم تا‏‎ ‎‏روز بعد از عمل هم مساله سرطان را به حاج احمد آقا نگفته بودند، بعد ‏‎ ‎‏از جراحی از خود معده نمونه برداری انجام شد تا بتوانند تشخیص کامل ‏‎ ‎‏بدهند. من بیرون جلوی در ایستاده بودم. یک لحظه دیدم که حاج احمد‏‎ ‎‏آقا با دکتر عارفی صحبت می کنند.‏

‏آن روز دیدم که پزشکان خیلی ناراحت بودند و حتی گاهی گریه هم ‏‎ ‎‏می کردند. از یکی از آنان که بیشتر مانوس بودم، جریان را جویا شدم. ‏‎ ‎‏فهمیدم که امام سرطان بدخیمی دارند و حتی تا استخوان های ایشان هم ‏‎ ‎‏سرایت کرده است.‏

‏دکتر عارفی هم به حاج احمد آقا خبر داد. حاج احمد آقا هم گفت: ‏‎ ‎‏اگر قرار باشد امام رابه خارج ببریم و یا دکتری از آنجا بیاوریم، من ‏‎ ‎‏حرفی ندارم، هر کاری می توانید بکنید. بعد بانگرانی برخواست و رفت.‏

‏بعد از عمل چون حال امام بد بود، مدام آنجا بودیم. هر کاری برای ‏‎ ‎‏ایشان انجام می دادیم، باز اظهار ناراحتی می کردند. حتی با تزریق آمپول های‏‎ ‎‏مسکن و مرفین هم درد داشتند.‏

‏در آن وضعیت هم هرگاه نیازی به قضای حاجت داشتند، با اشاره ‏‎ ‎‏می فهماندند که تخت را از روی قبله برگردانیم. پس از تطهیر مجددا‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 99
‏تخت را رو به قبله می گرداندیم.‏

‏من هر گاه ایشان را در حال ذکر و خصوصا شهادتین می دیدم، فکر ‏‎ ‎‏می کردم شاید حضرت علی (ع) و یا صاحب الامر را دیده اند. به سرعت ‏‎ ‎‏خود را به بالای سرشان می رساندم.‏

‏گاهی می شنیدم که می گویند: حی علی الصلوه، حی علی الفلاح، ‏‎ ‎‏متوجه می شدم که مشغول نماز مستحبی هستند. امام حتی در نماز های ‏‎ ‎‏مستحبی نیز اقامه می خواندند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 100