فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی

مخالفت طرفداران شریعتمداری با امام

‏یکی از روز‌ها‏‎ ‎‏در مسیر فیضیه در حرکت بودیم. آن ایام چماق به ‏‎ ‎‏دست‌‌های آقای شریعتمداری (خلق مسلمان) به قم آمده بودند و مخالف ‏‎ ‎‏امام و نظام بودند. آرام‌آرام کار بیخ پیدا‏‎ ‎‏می‌کرد، آقا‏‎ ‎‏هم فرموده بودند که ‏‎ ‎‏از میان جمعیت برویم. به خیابان ارم آمدیم، نزدیکی‌‌های چهار راه ‏‎ ‎‏بیمارستان که رسیدیم این جمعیت خلق مسلمان که بعضی‌هایشان ترک ‏‎ ‎‏زبان بودند بی‌انصاف‌ها‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏مشت روی شیشه می‌کوبیدند. چیزی نمانده ‏‎ ‎‏بود که درگیر شویم و می‌خواستیم با‏‎ ‎‏سر نیزه و دشنه درگیر شویم. از ‏‎ ‎‏جمله کارهایی که انجام دادند این بود که عکس آقا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏پاره کردند. ‏‎ ‎‏عنقریب بود که درگیر شویم. نادانها‏‎ ‎‏بازی در می‌آوردند. یک دفعه آقا‏‎ ‎‏متوجه شدند. شیشه را‏‎ ‎‏حاج مرتضی پایین کشید و گفت: آقا‏‎ ‎‏می‌فرمایند ‏‎ ‎‏که اینها‏‎ ‎‏عکس مرا‏‎ ‎‏پاره می‌کنند، شما‏‎ ‎‏حق ندارید عکس آقای شریعتمداری‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏پاره کنید، اینها‏‎ ‎‏به شیشه مشت می‌کوبند و به من اهانت می‌کنند، اما‏‎ ‎‏شما‏‎ ‎‏حق اهانت کردن به ‏‏آقای شریعتمداری را ندارید. کاری نداشته‏‎ ‎‏باشید. ‏‎ ‎‏آقا‏‎ ‎‏سریع متوجه شده بودند که احتمال درگیری وجود دارد و اگر امر آقا‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 110
‏نبود در حال حرکت کردن در کنار ماشین با‏‎ ‎‏سرنیزه آنها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏می‌زدیم. آنها‏‎ ‎‏هم مسلح بودند و دشنه و قمه و اسلحه داشتند و درگیری شدیدی‏‏ صورت ‏‎ ‎‏می‌گرفت و می‌زدند، ماشین آقا‏‎ ‎‏هم معمولی بود. ولی امام با‏‎ ‎‏آن ذهنیت ‏‎ ‎‏الهی و افکار روشن باعث شدند که به موقع جلوی قضایاگرفته شود.‏

‏حضرت امام در آن گرمای شدید قم به خانه آقای شریعتمداری ‏‎ ‎‏می‌رفتند. آنجا‏‎ ‎‏عده زیادی را‏‎ ‎‏به داخل راه نمی‌دادند و تنها‏‎ ‎‏یکی دو نفر ‏‎ ‎‏داخل می‌رفتند و ما‏‎ ‎‏پشت در می‌ایستادیم. در طول این مدت گاهی ‏‎ ‎‏گوشمان را‏‎ ‎‏پشت در می‌گذاشتیم ‏‏و می‌شنیدیم که آقا می‌فرمودند:‏‎ ‎‏من به ‏‎ ‎‏خاطر‏‎ ‎‏مصلحت نظام و اسلام از شما‏‎ ‎‏خواهش می‌کنم.... نمی‌دانم چطور ‏‎ ‎‏می‌شد که آقای شریعتمداری قبول می‌کرد ولی آقا‏‎ ‎‏که برمی‌گشتند و ‏‎ ‎‏می‌رفتند یکی دو ساعت بعد آنها‏‎ ‎‏دور آقای شریعتمداری را‏‎ ‎‏می‌گرفتند و ‏‎ ‎‏او چون مرد ساده لوحی بود به حرف اطرافیانش گوش می‌کرد.‏

‏حضرت امام بار‌ها‏‎ ‎‏به منزل آقای گلپایگآنی و یا‏‎ ‎‏آقای مشکینی رفتند ‏‎ ‎‏ولی خدا‏‎ ‎‏منافقین را‏‎ ‎‏لعنت کند که حضرت امام را‏‎ ‎‏از ملت بریدند و جدا‏‎ ‎‏کردند و اگر این صحنه‌ها‏‎ ‎‏نبود حضرت امام کسی نبود که از ملت جدا‏‎ ‎‏شود و بین خود و ملت فاصله ایجاد نماید.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 111