فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی

درخواست امضای امام

‏در قم از حضرت امام قرآنی را‏‎ ‎‏گرفتم و یک روز هم به ایشان عرض ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 116
‏کردم که آقاجان من یکی از تصاویرتان را‏‎ ‎‏هم می خواهم. (قمی ها‏‎ ‎‏عکس  های آقا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏نقاشی می کردند). آقا‏‎ ‎‏فرمودند: صبر کنید عکس قشنگی ‏‎ ‎‏بیاورند، آن وقت آن را‏‎ ‎‏به شما‏‎ ‎‏می دهم. اتفاقا مدتی بعد یک کار سیاه قلم ‏‎ ‎‏آوردند. یادم نیست ‏‏کار چه کسی بود ولی وقتی آن عکس را دیدم خوشم ‏‎ ‎‏آمد و آقا‏‎ ‎‏آن را‏‎ ‎‏به من بخشیدند.‏

‏یک بار هم قرآنی را از پاکستان آورده بودند که به اصطلاح رنگی بود ‏‎ ‎‏و حاشیه  های رنگی داشت. آن را هم من برداشتم به اصطلاح از آقای ‏‎ ‎‏صانعی اجازه گرفتم. آن موقع آقای صانعی اختیار تام داشت‏‏، و اداره دفتر ‏‎ ‎‏با آقای ‏‏اشراقی و آقای صانعی و حاج احمد آقا بود. خلاصه آقای صانعی ‏‎ ‎‏اجازه داد و گفت که آن قرآن مال شما. آقای انصاری پیش من آمد و ‏‎ ‎‏گفت: آقا این قرآن را نه، یک قرآن دیگر به تو می دهم. گفتم نه، من ‏‎ ‎‏همین قرآن رامی خواهم. سپس همان قرآن را آوردم خدمت آقا که امضا‏‎ ‎‏کنند. ایشان آن را امضا کردند، سپس خواستم مطلبی کنار امضایشان ‏‎ ‎‏بنویسند. آقا فرمودند: باشد. چند روز گذشت و آقا مسیح‏‎[1]‎‏آمد. به او ‏‎ ‎‏گفتم که مسیح جان قصه این طوری است. من چنین برنامه ای دارم. او ‏‎ ‎‏گفت که خیلی خوب، من الان پیش آقا می روم و به ایشان می گویم. ‏‎ ‎‏کاغذی به مسیح دادم و او کاغذ را گرفت و به داخل رفت. مسیح ‏‎ ‎‏موضوع را به آقا گفت و ایشان فرمود که چه بنویسم. او هم گفته بود که ‏‎ ‎‏رضامی گوید هر چه خودشان بخواهند همان را بنویسند. یک چیز ‏‎ ‎‏بنویسند و امضا کنند. ‏‏آ‏‏ن وقت آقا نوشتند که بسمه تعالی. ان شاءالله برای ‏‎ ‎‏اسلام پاسدار خوبی باشید. یک متن اینجوری نوشتند و حالا ریزه ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 117
‏کاری هایش را به طور دقیق یادم نیست. پایان متن را دیگر ننوشتند ‏‎ ‎‏"روح الله" و فقط کلمه "خمینی" را نوشتند. مسیح نوشته آقا را برایم ‏‎ ‎‏آورد. به او گفتم: مسیح جان چرا آقا "روح الله" را ننوشته اند؟ امضای آقا، ‏‎ ‎‏"‏‏روح الله الموسوی الخمینی" دارد. او گفت که آقا اینجوری امضا ‏‏کرده اند. ‏‎ ‎‏گفتم برو پیش آقا و از ایشان بخواه "روح الله" را بنویسند. مسیح گفت ‏‎ ‎‏من می روم ولی نمی شود. این موضوع برای من جای سوال بود. قضیه ‏‎ ‎‏همین جوری ماند. بعد هاسند و نامه ای را از امام به آقامصطفی دیدم. ‏‎ ‎‏نامه مربوط به آغاز دوران تبعید امام از ایران بود. ایامی که هنوز حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی در ایران بود، اما امام تبعید شده بودند. در آن نامه آقا زیرش ‏‎ ‎‏نوشته بود "خمینی" و من متوجه شدم که آقا مرا هم خیلی خودمانی ‏‎ ‎‏حساب کرده اند که فقط "خمینی" نوشته اند چون برای افراد خاص از ‏‎ ‎‏جمله پسرش این گونه می نوشته اند. آن نوشته را از امام‏‏ ـ‏‏ رضوان  الله ‏‎ ‎‏تعالی علیه ‏‏ـ‏‏ به یادگار دارم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 118

  • . مسیح بروجردی نوه امام خمینی.