در قم از حضرت امام قرآنی را گرفتم و یک روز هم به ایشان عرض
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 116
کردم که آقاجان من یکی از تصاویرتان را هم می خواهم. (قمی ها عکس های آقا را نقاشی می کردند). آقا فرمودند: صبر کنید عکس قشنگی بیاورند، آن وقت آن را به شما می دهم. اتفاقا مدتی بعد یک کار سیاه قلم آوردند. یادم نیست کار چه کسی بود ولی وقتی آن عکس را دیدم خوشم آمد و آقا آن را به من بخشیدند.
یک بار هم قرآنی را از پاکستان آورده بودند که به اصطلاح رنگی بود و حاشیه های رنگی داشت. آن را هم من برداشتم به اصطلاح از آقای صانعی اجازه گرفتم. آن موقع آقای صانعی اختیار تام داشت، و اداره دفتر با آقای اشراقی و آقای صانعی و حاج احمد آقا بود. خلاصه آقای صانعی اجازه داد و گفت که آن قرآن مال شما. آقای انصاری پیش من آمد و گفت: آقا این قرآن را نه، یک قرآن دیگر به تو می دهم. گفتم نه، من همین قرآن رامی خواهم. سپس همان قرآن را آوردم خدمت آقا که امضا کنند. ایشان آن را امضا کردند، سپس خواستم مطلبی کنار امضایشان بنویسند. آقا فرمودند: باشد. چند روز گذشت و آقا مسیحآمد. به او گفتم که مسیح جان قصه این طوری است. من چنین برنامه ای دارم. او گفت که خیلی خوب، من الان پیش آقا می روم و به ایشان می گویم. کاغذی به مسیح دادم و او کاغذ را گرفت و به داخل رفت. مسیح موضوع را به آقا گفت و ایشان فرمود که چه بنویسم. او هم گفته بود که رضامی گوید هر چه خودشان بخواهند همان را بنویسند. یک چیز بنویسند و امضا کنند. آن وقت آقا نوشتند که بسمه تعالی. ان شاءالله برای اسلام پاسدار خوبی باشید. یک متن اینجوری نوشتند و حالا ریزه
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 117
کاری هایش را به طور دقیق یادم نیست. پایان متن را دیگر ننوشتند "روح الله" و فقط کلمه "خمینی" را نوشتند. مسیح نوشته آقا را برایم آورد. به او گفتم: مسیح جان چرا آقا "روح الله" را ننوشته اند؟ امضای آقا، "روح الله الموسوی الخمینی" دارد. او گفت که آقا اینجوری امضا کرده اند. گفتم برو پیش آقا و از ایشان بخواه "روح الله" را بنویسند. مسیح گفت من می روم ولی نمی شود. این موضوع برای من جای سوال بود. قضیه همین جوری ماند. بعد هاسند و نامه ای را از امام به آقامصطفی دیدم. نامه مربوط به آغاز دوران تبعید امام از ایران بود. ایامی که هنوز حاج آقا مصطفی در ایران بود، اما امام تبعید شده بودند. در آن نامه آقا زیرش نوشته بود "خمینی" و من متوجه شدم که آقا مرا هم خیلی خودمانی حساب کرده اند که فقط "خمینی" نوشته اند چون برای افراد خاص از جمله پسرش این گونه می نوشته اند. آن نوشته را از امام ـ رضوان الله تعالی علیه ـ به یادگار دارم.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 118