علی که به دنیا آمد عکس گرفتنها شروع شد به گونهای بود که آقا شیفته و علاقهمند بودند که عکس را زودتر ببینند چون علی را خیلی دوست داشتند. عکس را که میگرفتم یکی ـ دو روز طول میکشید تا آماده شود آقا پیغام میدادند: چی شد؟ این عکس را رضا نیاورد؟ فاطی خانم به من گفت که آقا سراغ عکسها را گرفته رضا چه کار کردی؟ گفتم: فاطی خانم ماه مبارک رمضان است و من قصد ده روز کردهام و نمیتوانم تا آنجا بروم. خلاصه مدتی بعد عکس را گرفتم و آوردم خدمت امام دادم. ایشان عکسها را که میدیدند خوششان میآمد و میفرمودند: از این عکس برای من بدهید. معمولا عکسهایی را که امام خوششان میآمد از عکسهای علی بود.
هر وقت علی کنار امام بود دست من هم برای عکس گرفتن باز بود و هر چقدر دلم میخواست عکس میگرفتم و آقا حرفی نمیزدند ولی اگر احیانا به جای علی یاسر یا آقا مسیح یا حسن آقا کنار امام بود اولین عکسی را که میگرفتم امام دیگر اجازه گرفتن عکس دوم را نمیدادند و میگفتند: من وقت ندارم، بروید. ولی علی که بود با کمال بشاشیت و با حالت خندان میفرمودند: عکس بگیرید. گاهی وقتها دست علی را میگرفتند و راه میرفتند گاهی وقتها هم میایستادند و راه رفتن علی
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 130
را از پشت سر نگاه میکردند و تبسم زیبایی میکردند. آنجاعقلم نمیرسید که از آن صحنهها عکس بگیرم چون همهاش محو حضرت امام میشدم.
یکی از روزهایی که برای من خیلی شیرین و زیبا بود موقعی بود که علی راه رفتن را تازه یاد گرفته بود. دیدم که حضرت امام جلو میآمدند، پشت سرشان حاج احمد آقا میآمد، پشت سر ایشان هم علی میآمد. از دیدگاه خودم گفتم چه خوب است از این حالت عکس بگیرم: پدر جلو، پسر جلو، نوه پشت سر. از نظر خودم عکس خوبی میشد. عکس اول را که گرفتم دیدم علی با حالتی دوید و آمد و داد و فریادکرد. در این لحظه آقا ایستادند و علی را نگاه کردند. علی آمد و اولین کاری که کرد مرارد کرد کنار و آقا فرمود: شماکنار بروید تاببینم علی چه میگوید. من کنار رفتم و دیدم علی دوید رفت و حاج احمد آقا را هم کنار زد و خودش جلو آمد و جلوی آقا قرار گرفت دستش را هم به پشتش زد و به آقا اشاره کرد که پشت سر من راه بیا. من این صحنه را هم نتوانستم عکس بگیرم چون صحنه آنقدر زیبا بود که آقا خندهاش گرفت و دو دستی به پاهایش میکوبید و از شدت ذوق میخندید. یک خنده بلند امام را آنجا دیدم. آقا فرمودند: احمد ببین بچه چه میگوید.
خاطره دیگر اینکه یک روز خواستم از آقا عکس بگیرم. آقا در منزل خودشان ناهارشان را خورده بودند و آمده بودند تابه منزل حاج احمد آقا بروند که آنجا استراحت کنند. فاطی خانم به اتفاق علی بودند. من هم بودم. قدری راه آمدیم. من قصدم این بود که عکس بگیرم. جلوی در منزل حاج احمد آقا رسیدم. باران آمده بود و روی زمین مقداری آب
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 131
جمع شده بود. آقا دست علی را گرفته بود. در همان لحظات علی دستش را از دست آقا کشید و یواشیواش به سمت چالهای که آب جمع شده بود رفت و دستش را به آب مالید. آقا فرمود: فاطی این بچه تشنهاش است. فاطی خانم گفت: علی، دست نکن توی آن آب، که به اصطلاح آلوده بود. سپس به سرعت رفت و برای علی آب آورد. علی آب را نخواست و آقادست علی راگرفت. چند متری راه نرفته بودند که علی دوباره دستش را از دست آقا کشید و به سمت آبی که کف زمین جمع شده بود و اندکی تمیزتر بود رفت و دستش رابه آب زد. فاطی خانم دوباره داد کشید و علی راگرفت که دست به آب نزند. آقا قهقهه خندهاش شروع شد و گفت که فاطی این بچه تشنهاش نیست، این از بد جنسیاش است. آقا فوقالعاده به علی علاقهمند بودند.
در یکی از روزها علی مریض بود. فاطی خانم میخواست به دانشگاه برود و من هم باید کنار علی میماندم. البته من حالت راننده فاطی خانم راداشتم ولی چون آن روز علی مریض شده بود فاطی خانم به من گفت: آقارضا شما با من نیا. علی مریض است دواهایش را دادهام ولی شما پیش او بمان، من خودم میروم. ساعت چهار نوبت دوای دوم علی است یک قاشق شربت به او بده. پیش علی بمان تا من برگردم. فاطی خانم سپس با یکی دیگر از برادران محافظ رفتند. من در خانه ماندم. علی تبش بالا رفت. دستمال را زیر شیر شستم و آوردم گذاشتم روی پیشانی و یک مقدار هم ماندم. دیدم که تب دارد. پاهایش را آب شویه کردم و تب علی پایین آمد و دستمال را روی پیشانی علی گذاشتم. ساعت حدود چهار شد. دوای علی را دادم خورد و خوابید. تبش هم
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 132
پایین آمد. همان گونه که کنار علی بودم دیدم در باز شد و حضرت امام وارد شدند. بلند شدم و سلام کردم. دیدم آقا به صورت نگران داخل شدند و گفتند: علی چطور است؟ گفتم: آقاجان دوای ایشان رادادم و پایش را پاشویه کردم. تبشان پایین آمده و وضعشان خوب است و الان خوابیده و حالش خوب است. گویاحضرت امام خواب بودند، از چشمشان معلوم بود از خواب پریده بودند و به سرعت پیش علی آمده بودند. حضرت امام دستشان را روی پیشانی علی گذاشتند و دست دیگرشان را روی دست علی گذاشتند و شکم علی رادست کشیدند و دیدند وضعیتش خوب است. سپس شروع کردند به دعا خواندن و ازفرق علی تا پای او را لمس کردند و دعاخواندندو به علی دمیدند و فرمودند: حالا که شما اینجا هستید خیالم راحت است پس من میروم آن طرف. گفتم: مواظب هستم شمابفرمایید. فرمودند: فاطی کجاست؟ عرض کردم: فاطی خانم امروز دانشگاه داشتند، رفتند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 133