فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی

مارش پیروزی

‏روزی رادیو مارش پیروزی را‏‎ ‎‏پخش می کرد پس از یکی از عملیات ها‏‎ ‎‏بود و من شارژ بودم. حاج احمد آقا‏‎ ‎‏منزل نبودند. صدای رادیو را‏‎ ‎‏تا‏‎ ‎‏آخر ‏‎ ‎‏باز کرده بودم و با یاسر اتاق را‏‎ ‎‏روی سرمان گرفته بودیم و خوشحالی ‏‎ ‎‏می کردیم و دور اتاق حاج احمد آقا‏‎ ‎‏بالا‏‎ ‎‏و پایین می پریدیم و شادی ‏‎ ‎‏می کردیم. با‏‎ ‎‏مشت قدم رو می رفتیم و اصلامتوجه نبودیم. حضرت امام ‏‎ ‎‏داشتند رد می شدند دیدند که خیلی سر و صدا‏‎ ‎‏می آید. سرشان را‏‎ ‎‏گذاشته ‏‎ ‎‏بودند روی شیشه و دیده بودند که رضا‏‎ ‎‏و یاسر چه می کنند. آقا‏‎ ‎‏هیچ ‏‎ ‎‏نگفته بودند. دیدم طولی نکشید که حاج احمد آقا‏‎ ‎‏در را‏‎ ‎‏باز کرد و ‏‎ ‎‏یکدفعه گفت: رضا‏‎ ‎‏چه می کنی؟ ساختمان را‏‎ ‎‏گذاشتید روی سرتان. من ‏‎ ‎‏آن طرف بودم. آقا‏‎ ‎‏فرمودند: احمد بیا‏‎ ‎‏برو ببین رضا‏‎ ‎‏و یاسر چه کار ‏‎ ‎‏می کنند. گفتم: حاج آقا‏‎ ‎‏چون عملیات خیلی موفقیت آمیز بود خیلی ‏‎ ‎‏خوشحالیم. من دست خودم نبود.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 134