فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی

علاقه شخصی من به علی

‏من واقعا‏‎ ‎‏علی را‏‎ ‎‏از پدر و مادرم، برادرم، زنم و فرزندم بیشتر دوست ‏‎ ‎‏دارم علاقه شخص خودم این گونه است علی هم به همین میزان مرا‏‎ ‎‏دوست دارد. وقتی که من ‏‏سوریه رفته بودم حاج احمد آقا‏‎ ‎‏از علی پرسیده ‏‎ ‎‏بود که دلت تنگ شده؟ گفته بود بابا‏‎ ‎‏دلم برای رضا‏‎ ‎‏تنگ شده است ‏‎ ‎‏بعدش هم برای حاج عیسی. یادم هست که علی از همان کودکی با‏‎ ‎‏آن ‏‎ ‎‏همه علاقه که به امام داشت مراهم دوست داشت. حالا‏‎ ‎‏چه سری است ‏‎ ‎‏من نمی دانم. من هم علاقه عجیبی به او داشتم و دارم. گاهی وقت ها‏‎ ‎‏که ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 136
‏من به خانه نمی رفتم علی برای دیدن من به دفتر می آمد. حضرت امام به ‏‎ ‎‏فاطی خانم آیفون می زدند که علی را‏‎ ‎‏بیاور من ببینم. فاطی خانم ‏‏می گفتند: ‏‎ ‎‏علی رفته دفتر. سپس به دفتر زنگ می زد و می گفت علی را‏‎ ‎‏بیاورید آقا‏‎ ‎‏جون ‏‎ ‎‏می خواهند او را‏‎ ‎‏ببینند. من می گفتم: علی جان بیابرویم، می خواهیم پیش ‏‎ ‎‏آقا‏‎ ‎‏برویم. او می گفت: نه. اما‏‎ ‎‏من به زور او را‏‎ ‎‏به در خانه می بردم و ‏‎ ‎‏می گفتم علی را‏‎ ‎‏بگیرید. علی می گفت: من نمی روم تو هم باید بیایی. لذا‏‎ ‎‏مجددا‏‎ ‎‏علی رابغل می کردم و از سمت خانه حاج احمد آقا‏‎ ‎‏به اتاق آقا‏‎ ‎‏می بردم. در می زدم. آقا‏‎ ‎‏می فرمودند: بفرمایید. به علی می گفتم برو پیش ‏‎ ‎‏آقا‏‎ ‎‏ولی او نمی رفت و می گفت تو هم باید بیایی و گرنه من داخل ‏‎ ‎‏نمی روم. آقاپامی شد می آمد جلوی در. می گفتم: علی جان تو برو داخل. ‏‎ ‎‏می گفت: نه. لذا‏‎ ‎‏به اجبار به داخل اتاق می رفتم. آقا‏‎ ‎‏می فرمودند: شما‏‎ ‎‏بنشینید سپس علی رابغل می کرد و می بوسید. می گفتم: آقا‏‎ ‎‏اگر اجازه ‏‎ ‎‏بدهید من بروم علی پیش شما‏‎ ‎‏باشد می فرمودند: مانعی ندارد شمابرو. ‏‎ ‎‏همین که من می رفتم می دیدم علی پشت سر من ‏‏می آید. چند باراینجوری ‏‎ ‎‏شد و آقا‏‎ ‎‏فرمودند: رضا‏‎ ‎‏شما‏‎ ‎‏بیا‏‎ ‎‏داخل تا‏‎ ‎‏علی پیش من بماند تا‏‎ ‎‏من او را‏‎ ‎‏بیشتر ببینم. من دوباره وارد اتاق می شدم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 137