یکی از چیزهایی که در آن زمینه مشکل داشتم عکس گرفتن باحضرت امام بود. اولین بار که عکس گرفتم نه عکاسی بلد بودم و نه هنر عکاسی داشتم. دوستی داشتم که دوربین ایشان را به امانت گرفته بودم. ناخواسته از حضرت امام وقت گرفتم. همیشه این موضوع در ذهنم بود که چه خوب است به تقلید از حضرت رسول (ص)، حضرت امام نوه هایش را روی پاهایش بنشانند و من در آن لحظه عکسی از ایشان بگیرم. حدود ساعت 5 / 1 بود. دوربین به دست وارد شدم. سلام کردم و عرض کردم: آقاجان، من می خواهم یک عکسی از شما و یاسر بگیرم. یاسر خیلی کوچک بود. آقا فرمودند: مانعی ندارد، اگر کارت زود انجام می شود همین الان بگیر اگر طول می کشد بگذار برای بعد از نماز، چون می خواهم برای نماز مهیاشوم. عرض کردم: نه آقاجان، خیلی زود تمام می شود.فرمودند: اشکالی ندارد. حضرت امام نشسته بودند و یاسر کنار دستشان بود و همان طور حضرت امام دستشان را به طرف یاسر دراز کرده بودند و در عکس انگار که گوش یاسر را گرفته اند. این صحنه را گرفتم. از آقا خواستم که یاسر را روی پاهایشان بنشانند. آقا یاسر را بلند کرده و روی پاهایشان نشاندند. چون هنر عکاسی بلد نبودم سرپا عکس انداختم و چون حالت نگاه کردن حضرت امام و یاسر به پایین بود در عکس این گونه نشان می دهد که چشم هایشان بسته است. یک عکس تکی هم
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 140
با حالت نیم رخ از یاسر گرفتم که لباس زمستانی پوشیده است. عکس را ظاهر کردم و آوردم. حضرت امام وقتی عکس یاسر را دیده بودند خوششان آمده بود و گفته بودند که من از این عکس می خواهم، کار چه کسی است؟ گفته بودند: کار رضا است. آقا فرموده بودند: از این عکس یک دانه برای من درست کند و بیاورد. حضرت امام به آسانی از کسی چیزی نمی خواستند و من یادم بود که آن خواسته سوم امام از من بود. دو خواسته قبلی ایشان در رابطه با حسن آقا بود. خلاصه من هم سریع به عکاسی آقای حاج حسین علی رفتم که آدم خوب و صدیقی بود و به حضرت امام علاقه عجیبی داشت، هم کارش خوب بود و هم اینکه ما در طول چند سال همکاری دیدیم که امانت دار خوبی هم هست و عکس ها را برنمی دارد. برعکس عکاسی... که با آنکه با آنها اتمام حجت کرده بودم که عکس ها امانت است و من آنها را به صورت امانت به شما می دهم اما آنها عکس ها را دزدیده بودند. من فکر می کردم صاحب عکاسی... آدم متدینی است و عکس های قبلی را به ایشان دادم و ایشان نسبت به عکس ها خیانت کرده بود و از آنها برداشته بود. فیلم ها را که به ایشان می دادم ایشان عکس های تکی و خیلی خوب حضرت امام را قیچی می کرد و برای خودش برمی داشت و یک فیلم راهم داخل دوربین می گذاشت هر موقع که می رفتم تحویل بگیرم می گفت فراهانی ببین دانه دانه این فیلم ها را از یک تاسی و نه از من تحویل بگیر من هم بی خبر از همه جاعکس ها را می گرفتم و می آوردم. بعد که پی گیر مساله شدم متوجه شدم که او فیلم هارامی زد ومی سوزاند و به دلیل همین کارهایش آن عکاسی را حدود چهار سال تعطیل کردم.
خلاصه آن عکس رادر اندازه 18×15 در آوردم و به حضرت امام
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 141
دادم. ایشان روی لپ آقا یاسر نوشتند:
سلامتی عزیزم را از درگاه خداوند متعال خواستارم.
روح الله موسوی خمینی
عکس خیلی قشنگی بود. آن را فاطی خانم گرفت و برد. آقا عکس دیگری را خواستند و من هم به سرعت به عکاسی رفتم و عکس دیگری چاپ کرده و آوردم خدمت امام دادم. در ذهنم این موضوع می گذشت که خوب است به آقا بگویم که امضا کنید و بدهید من ببرم برایتان قاب کنم. و وقتی حضرت امام عکس را امضاکرد آن رابرای خودم بردارم و یک عکس بی امضا قاب بگیرم و خدمت آقا بیاورم. چون آقا هروقت دلش می خواست می توانند آن عکس را امضا کنند. من از اینکه حضرت امام از همه چیز اطلاع دارند غافل بودم. در این فکر بودم که دیدم پشت پرده، حضرت امام به حاج احمد آقا یا فاطی خانم فرمودند که مگر این عکس را رضا برایم نیاورده؟ آنها جواب دادند: چرا ؟ مال شماست. حضرت امام اضافه کردند: پس من آن را نه امضا می کنم نه می خواهم قابش کنم، همین جوری روی میز می گذارم و آن را نگاه می کنم. به قول معروف تیر من به سنگ خورد و نتوانستم به خواسته ام برسم. بعدها تلاش کردم و عکسی آوردم که حضرت امام آن را امضا کردند و آن را هنوز هم دارم.
از آن زمان هنر عکاسی ما گل کرد و شروع کردم به عکس گرفتن. حضرت امام نمی گذاشتند عکس بگیرم. یادم هست روزی به حیاط آمدم به قسمتی که به اصطلاح برای دست بوسی بود. آقا مهیا شدند که بروند حسینیه، فردی آمد و خواست دست امام را ببوسد که من عکسی گرفتم.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 142
آقاوقتی از اتاقشان بیرون آمدند عکس دیگری گرفتم. آقا نگاهی به من کردند. نگاهشان نشان می داد که دیگر عکس نگیرم. من سماجت کردم و عکس سوم را هم گرفتم. آقا ایستادند و تند به من نگاه کردند و من از ترسم به زیر تختی که آقا از روی آن عبور می کردند تابه حسینیه بروند رفتم آقا تبسمی کردند و رفتند.
روزی دوربین را به داخل بردم بدون اینکه حضرت امام متوجه بشوند آن را پشت بخاری قایم کردم. حاج آقا محمد، راننده خانم حضرت امام، در حال تمیز کردن بخاری بود و آقا هم داشتند قدم می زدند و روزنامه می خواندند. یواشکی از پشت سر و جلو چند عکس از آقا گرفتم.
می خواستم وقتی از آقا عکس بگیرم بتوانم آن عکسی را که دلم می خواست از حضرت امام بگیرم. آقا قدم می زدند و روزنامه می خواندند و من در حال عکس گرفتن بودم که گفتند: بس است دیگر، من تا غروب هم قدم بزنم می خواهی همه اش از من عکس بگیری؟ عرض کردم: آقاجان اجازه بدهید یکی دیگر بگیرم. گفتند: خیر. هر چقدر اصرار کردم دیدم آقا اجازه نمی دهند. من این را هم بگویم که وقتی که عکس می گرفتم نه صدایی داشت نه فلاشی می زدم اما نمی فهمیدم که آقا چه جوری متوجه عکس گرفتن من می شدند. خلاصه از پله هابالارفتم، در زدم که از خانم حضرت امام کمک بگیرم. خانم مصطفوی گفت: شما اینجابایستید تامن بروم یک مقدار با آقاقدم بزنم و رضایتش راجلب کنم. شاید رضایت دادند. من همان بالا ایستادم و خانم مصطفوی رفتند یک دور، دو دور با امام قدم زدند. ایشان مدتی بعد آمد و گفت: از آقا
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 143
اجازه گرفتم بیا برو یک عکس بگیر. از ایشان تشکر کردم و سریع از پله هاپایین آمدم و رفتم جلوی آقا. همین جور که ایستاده بودند دستشان را به کمرشان زدند و سرشان را بالا گرفتند و به آسمان نگاه می کردند. چون هنر عکاسی بلد نبودم و فکر می کردم فردی که می خواهم از او عکس بگیرم باید مستقیما به دوربین نگاه کند و آن عکس،عکس خوبی می شود. لذا امام را در آن حالت عکس نگرفتم و صبر کردم که آقا زمانی که سرشان را پایین آوردند همان لحظه من عکسی از ایشان گرفتم این آبروی آقا از بالای عینک پیداست. عکس قشنگی هم هست. عکس را گرفتم اما دومی را اجازه ندادند و به قدم زدنشان ادامه دادند.
آن ایام چند بار هم از آقای دکتر ثقفی برادر خانمشان عکس گرفتم. آقا برای نماز آماده شدند و من خواستم عکس بگیرم که اجازه ندادند. چون در هنگام نماز خواندن وارد وادی دیگری می شدند. علی وار نماز می خواندند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 144