فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی

هنر عکاسی من و سخت گیری امام

‏یکی از چیزهایی که در آن زمینه مشکل داشتم عکس گرفتن باحضرت ‏‎ ‎‏امام بود. اولین بار که عکس گرفتم نه عکاسی بلد بودم و نه هنر عکاسی ‏‎ ‎‏داشتم. دوستی داشتم که دوربین ایشان را به امانت گرفته بودم. ناخواسته ‏‎ ‎‏از حضرت امام وقت گرفتم. همیشه این موضوع در ذهنم بود که چه ‏‎ ‎‏خوب است به تقلید از حضرت رسول (ص)، حضرت امام نوه هایش را‏‎ ‎‏روی پاهایش بنشانند و من در آن لحظه عکسی از ایشان بگیرم. حدود ‏‎ ‎‏ساعت 5 / 1 بود. دوربین به دست وارد شدم. سلام کردم و عرض کردم: ‏‎ ‎‏آقاجان، من می خواهم یک عکسی از شما و یاسر بگیرم. یاسر خیلی ‏‎ ‎‏کوچک بود. آقا فرمودند: مانعی ندارد، اگر کارت زود انجام می شود ‏‏همین ‏‎ ‎‏الان بگیر اگر طول می کشد بگذار برای بعد از نماز، چون می خواهم برای ‏‎ ‎‏نماز مهیاشوم. عرض کردم: نه آقاجان، ‏‏خیلی زود تمام می شود.فرمودند: ‏‎ ‎‏اشکالی ندارد. حضرت امام نشسته بودند و یاسر کنار دستشان بود و ‏‎ ‎‏همان طور حضرت امام دستشان را به طرف یاسر دراز کرده بودند و در ‏‎ ‎‏عکس انگار که گوش یاسر را گرفته اند. این صحنه را گرفتم. از آقا‏‎ ‎‏خواستم که یاسر را روی پاهایشان بنشانند. آقا یاسر را بلند کرده و روی ‏‎ ‎‏پاهایشان نشاندند. چون هنر عکاسی بلد نبودم سرپا عکس انداختم و ‏‎ ‎‏چون حالت نگاه کردن حضرت امام و یاسر به پایین بود در عکس ‏‎ ‎‏این گونه نشان می دهد که چشم هایشان بسته است. یک عکس تکی هم ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 140
‏با حالت نیم رخ از یاسر گرفتم که لباس زمستانی پوشیده است. عکس را‏‎ ‎‏ظاهر کردم و آوردم. حضرت امام وقتی عکس یاسر را دیده بودند ‏‎ ‎‏خوششان آمده بود و گفته بودند که من از این عکس می خواهم، کار چه ‏‎ ‎‏کسی است؟ گفته بودند: کار رضا است. آقا فرموده بودند: از این عکس ‏‎ ‎‏یک دانه برای من درست کند و بیاورد. حضرت امام به آسانی از کسی ‏‎ ‎‏چیزی نمی خواستند و من یادم ‏‏بود که آن خواسته سوم امام از من بود. دو ‏‎ ‎‏خواسته قبلی ایشان در رابطه با حسن آقا بود. خلاصه من هم سریع به ‏‎ ‎‏عکاسی آقای حاج حسین علی رفتم که آدم خوب و صدیقی بود و به ‏‎ ‎‏حضرت امام علاقه عجیبی داشت، هم کارش خوب بود و هم اینکه ما‏‎ ‎‏در طول چند سال همکاری دیدیم که امانت دار خوبی هم هست و ‏‎ ‎‏عکس ها را برنمی دارد. برعکس عکاسی... که با آنکه با آنها اتمام حجت ‏‎ ‎‏کرده بودم که عکس ها امانت است و من آنها را به صورت امانت به شما‏‎ ‎‏می دهم اما آنها عکس ها را دزدیده بودند. من فکر می کردم صاحب ‏‎ ‎‏عکاسی... آدم متدینی است و عکس های قبلی را به ایشان دادم و ایشان ‏‎ ‎‏نسبت به عکس ها خیانت کرده بود و از آنها برداشته بود. فیلم ها را که به ‏‎ ‎‏ایشان می دادم ایشان عکس های تکی و خیلی ‏‏خوب حضرت امام را قیچی ‏‎ ‎‏می کرد و برای خودش برمی داشت و یک فیلم راهم داخل دوربین ‏‎ ‎‏می گذاشت هر موقع که می رفتم تحویل بگیرم می گفت فراهانی ببین دانه ‏‎ ‎‏دانه این فیلم ها را از یک تاسی و نه از من تحویل بگیر من هم بی خبر ‏‎ ‎‏از همه جاعکس ها را می گرفتم و می آوردم. بعد که پی گیر مساله شدم ‏‎ ‎‏متوجه شدم که او فیلم هارامی زد ومی سوزاند و به دلیل‏‏ همین ‏‏کارهایش ‏‎ ‎‏آن عکاسی را حدود چهار سال تعطیل کردم.‏

‏خلاصه آن عکس رادر اندازه 18×15 در آوردم و به حضرت امام ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 141
‏دادم. ایشان روی لپ آقا یاسر نوشتند:‏

سلامتی عزیزم را از درگاه خداوند متعال خواستارم.

‏روح الله موسوی خمینی‏

‏عکس خیلی قشنگی بود. آن را فاطی خانم گرفت و برد. آقا عکس ‏‎ ‎‏دیگری را خواستند و من هم به سرعت به عکاسی رفتم و عکس دیگری ‏‎ ‎‏چاپ کرده و آوردم خدمت امام دادم. در ذهنم این موضوع می گذشت ‏‎ ‎‏که خوب است به آقا بگویم که امضا کنید و بدهید من ببرم برایتان قاب ‏‎ ‎‏کنم. و وقتی حضرت امام عکس را امضاکرد آن رابرای خودم بردارم و ‏‎ ‎‏یک عکس بی امضا قاب بگیرم و خدمت آقا بیاورم. چون آقا هروقت ‏‎ ‎‏دلش می‏‏ ‏‏خواست می توانند آن عکس را امضا کنند. من از اینکه حضرت ‏‎ ‎‏امام از همه چیز اطلاع دارند غافل بودم. در این فکر بودم که دیدم پشت ‏‎ ‎‏پرده، حضرت امام به حاج احمد آقا یا فاطی خانم فرمودند که مگر این ‏‎ ‎‏عکس را رضا برایم نیاورده؟ آنها جواب دادند: چرا ؟ مال شماست. ‏‎ ‎‏حضرت امام اضافه کردند: پس من آن را نه امضا می کنم نه می خواهم ‏‎ ‎‏قابش کنم، همین جوری روی میز می گذارم و آن را نگاه می کنم. به قول ‏‎ ‎‏معروف تیر من به سنگ خورد و نتوانستم به خواسته ام برسم. بعدها‏‎ ‎‏تلاش کردم و عکسی آوردم که حضرت امام آن را امضا کردند و آن را‏‎ ‎‏هنوز هم دارم.‏

‏از آن زمان هنر عکاسی ما گل کرد و شروع کردم به عکس گرفتن. ‏‎ ‎‏حضرت امام نمی گذاشتند عکس بگیرم. یادم هست روزی به حیاط آمدم ‏‎ ‎‏به قسمتی که به اصطلاح برای دست بوسی بود. آقا مهیا شدند که بروند ‏‎ ‎‏حسینیه، فردی آمد و خواست دست امام را ببوسد که من عکسی گرفتم. ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 142
‏آقاوقتی از اتاقشان بیرون آمدند عکس دیگری گرفتم. آقا نگاهی به من ‏‎ ‎‏کردند. نگاهشان نشان می داد که دیگر عکس نگیرم. من سماجت کردم و ‏‎ ‎‏عکس سوم را هم گرفتم. آقا ایستادند و تند به من نگاه کردند و من از ‏‎ ‎‏ترسم به زیر تختی که آقا از روی آن عبور می کردند تابه حسینیه بروند ‏‎ ‎‏رفتم آقا تبسمی کردند و رفتند.‏

‏روزی دوربین را به داخل بردم بدون اینکه حضرت امام متوجه ‏‎ ‎‏بشوند آن را پشت بخاری قایم کردم. حاج آقا محمد، راننده خانم ‏‎ ‎‏حضرت امام، در حال تمیز کردن بخاری بود و آقا هم داشتند قدم ‏‎ ‎‏می زدند و روزنامه می خواندند. یواشکی از پشت سر و جلو چند عکس ‏‎ ‎‏از آقا گرفتم.‏

‏می‏‏ ‏‏خواستم وقتی از آقا عکس بگیرم بتوانم آن عکسی را که دلم ‏‎ ‎‏می خواست از حضرت امام بگیرم. آقا قدم می زدند و روزنامه می خواندند ‏‎ ‎‏و من در حال عکس گرفتن بودم که گفتند: بس است دیگر، من تا‏‎ ‎‏غروب هم قدم بزنم می خواهی همه اش از من عکس بگیری؟ عرض ‏‎ ‎‏کردم: آقاجان اجازه بدهید یکی دیگر بگیرم. گفتند: خیر. هر چقدر ‏‎ ‎‏اصرار کردم دیدم آقا اجازه نمی دهند. من این را هم بگویم که وقتی که ‏‎ ‎‏عکس می گرفتم نه صدایی داشت نه فلاشی می زدم اما نمی فهمیدم که آقا‏‎ ‎‏چه جوری متوجه عکس گرفتن من می شدند. خلاصه از پله هابالارفتم، ‏‎ ‎‏در زدم که از خانم حضرت امام کمک بگیرم. خانم مصطفوی گفت: شما‏‎ ‎‏اینجابایستید تامن بروم یک مقدار با آقاقدم بزنم و رضایتش راجلب ‏‎ ‎‏کنم. شاید رضایت دادند. من همان بالا ایستادم و خانم مصطفوی رفتند ‏‎ ‎‏یک دور، دو دور با امام قدم زدند. ایشان مدتی بعد آمد و گفت: از آقا‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 143
‏اجازه گرفتم بیا برو یک عکس بگیر. از ایشان تشکر کردم و سریع از ‏‎ ‎‏پله هاپایین آمدم و رفتم جلوی آقا. همین جور که ایستاده بودند دستشان ‏‎ ‎‏را به کمرشان زدند و سرشان را بالا گرفتند و به آسمان نگاه می کردند. ‏‎ ‎‏چون هنر عکاسی بلد نبودم و فکر می کردم فردی که می خواهم از او ‏‎ ‎‏عکس ‏‏بگیرم باید مستقیما ‏‏به دوربین نگاه کند و آن عکس،عکس خوبی‏‎ ‎‏می شود. لذا امام را در آن حالت عکس نگرفتم و صبر کردم که آقا زمانی ‏‎ ‎‏که ‏‏سرشان را پایین آوردند همان لحظه من عکسی از ایشان گرفتم ‏‏این‏‎ ‎‏آبروی آقا از بالای عینک پیداست. عکس قشنگی هم هست. عکس را‏‎ ‎‏گرفتم اما دومی را اجازه ندادند و به قدم زدنشان ادامه دادند.‏

‏آن ایام چند بار هم از آقای دکتر ثقفی برادر خانمشان عکس گرفتم. ‏‎ ‎‏آقا برای نماز آماده شدند و من خواستم عکس بگیرم که اجازه ندادند. ‏‎ ‎‏چون در هنگام نماز خواندن وارد وادی دیگری می شدند. علی وار نماز ‏‎ ‎‏می خواندند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 144