در یکی از شب هایکی از بچه ها مرا بیدار کرد و گفت: فلانی یک نفر پریده خانه امام چه کار کنیم؟ سریع بلند شدم، به قول معروف در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بودم. گفتم: اگر این طرف پریده حتما مسلح است. اگر خدایی ناکرده اتفاقی بیفتد من چطور می توانم جواب بدهم؟ می گویند لابد خواب بود. به این نتیجه رسیدم که از احمد آقا کمک بگیرم. آیفون زدم، اتفاقا حاج احمد آقا سریع گوشی را برداشت. گفتم قضیه این جوری است. گفت: رضا آمدم. به ایشان قضیه را گفتم، گفت: آن کسی که گفتی کی است؟ گفتم فلانی. گفت اعتماد به طرف داری؟ دروغ نمی گوید؟ گفتم حاج آقا آن فرد مورد اطمینان من است. ـ او از بچه های قم و از رفقای من است ـ حاج احمد آقا گفتند: بگو بیاید این طرف. به سرعت تماس گرفتم خودش آمد. حاج احمد آقا فرمودند: قضیه چیست؟ گفت: حاج آقا نگهبان بودم تا برگشتم دیدم کسی پرید. خود طرف را ندیدم ولی صدای پریدنش راروی برگ ها فهمیدم. بعدا حاج احمد آقا فرمودند: پس رضا با چند نفربیایید داخل خانه را بگردیم. گفتم: باشد. باچند نفر از بچه ها تماس گرفتم و آنها آمدند. در این حین
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 149
حاج احمد آقا به من گفتند که کسانی را که می خواهند خانه را بگردند شما ابتدا تفتیش بدنی بکن. گفتم نه حاج آقا شما خودتان این کار را بکنید. خلاصه حاج احمد آقا تک تک افراد را تفتیش بدنی کرد تا رسید به خود من و دست من را کشید. حسین آقای فراهانی را آورد و فرمود: بنشین دم در و نه کسی را بگذار داخل بیاید نه کسی را بگذار بیرون برود. ما همه نگران بودیم که نکند آن فردی که وارد شده آقا را ترور کند. به داخل رفتیم. پنج شش قدم به اتاق مانده بود که دیدیم یک دفعه چراغ اتاق آقا روشن شد. حاج احمد آقا با خوشحالی گفتند: ا، آقا برای نماز شب بلند شدند. ـ ساعت دقیقا یک بود ـ پس بایستید من بروم از آقااجازه بگیرم. حاج احمد آقااز پله هابالارفتند و موضوع رابه امام گفتند و اعلام کردند که می خواهند خانه را بگردند. آقا فرمودند: احمد کسی داخل خانه نیامده نگران نباشید. حاج احمد آقا پایین آمدند و گفتند: آقا می فرمایند کسی داخل نیامده نگران نباشید. من به حاج احمد آقا گفتم: من نمی توانم قبول کنم که کسی نیامده است. برای ما یقین است که کسی وارد حیاط شده و شما مجددا برگردید بروید خدمت آقا و از ایشان بخواهید کار گشتن خانه انجام گیرد. ایشان دوباره پیش آقا رفتند و برگشتند و گفتند: آقا فرمودند کسی نیامده، اما حالا اگر نگران هستید بیایید بگردید. کسی که مسوول برق بود از این چراغ قوه های بزرگی که مال اداره برق بود اورده و ما با استفاده از آنها همه جای حیاط و خانه را گشتیم. تک تک روی درخت ها را هم باچراغ قوه کنترل کردیم چون احتمال می دادیم طرف بالای درخت رفته باشد و منتظر بماند تاسر فرصت آقا را ترور کند. خلاصه کسی را ندیدیم. آن شب پروانه وار دور
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 150
ساختمان آقا را گشتیم. بچه ها را دور تا دور کاشته بودم و خودم پاس بخش بودم. نزدیکی های صبح بود که آقا برای نماز صبح بیدار شدند.ایشان به بیرون تشریف آوردند. یکی از بچه هابه ایشان سلام کرد. آقا فرمودند: علیکم السلام، خسته نباشید. شما امشب خیلی زحمت کشیدید و نخوابیدید. من عرض کردم که برای ما توفیقی بود. سپس آقا آرام آرام به قسمت ملاقات و دست بوسی رفتند. با نگرانی پیش خودم گفتم نکند این کسی که شب آمده نمی داند آقا کجا خوابیده اند لذا پشت سر امام رفتم، ایشان در را باز کردند و به داخل رفتند و من آنجا نرفتم و از بالای بالکن دور زدم آمدم. ما این مساله را پی گیر شدیم و بعد از چند روز متوجه شدیم که سمور یاسنجاب بوده که از بالای دیوار به پایین پریده بود.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 151