فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی

شجاعت حضرت امام

‏حضرت امام واقعا‏‎ ‎‏شجاع و نترس بودند. خدمتکاری داشتیم به نام ننه ‏‎ ‎‏حوا، ایشان شمالی بود و سال ها خدمتگزار بیت حضرت امام بود. این ننه ‏‎ ‎‏حوا خیلی ترسو بود. چند مرتبه من دیدم زمانی که هواپیما های عراقی ‏‎ ‎‏می آمدند به آقا می گفت که آقا برویم داخل حسینیه که نسبت به جاهای ‏‎ ‎‏دیگر محفوظ تر و محکم تر است. آن ایام پناهگاهی نبود و حسینیه فعلی ‏‎ ‎‏هم هنوز گچ و خاک نشده بود و به اصطلاح بیرونش هم سیمان نشده ‏‎ ‎‏بود. پله های خاکی داشت و دری هم هنوز برایش تعبیه نشده بود. آجرها‏‎ ‎‏هم به خاطر بنایی در وسط حسینیه قرار داشت، آقا می فرمودند: من ‏‎ ‎‏نمی آیم. یادم هست که زن ها به ویژه فاطی خانم ـ که علاقه زیادی به آقا‏‎ ‎‏داشت ـ اصرار می کردند، اما آقامی فرمودند: من نمی آیم، شما بروید. ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 151
‏فاطی خانم یکبار گفت که اگر شما نیایید ما هم نمی رویم. لذا این بار آقا‏‎ ‎‏به خاطر زن و بچه مجبور شدند و از همین پله های خاکی رفتند پایین و ‏‎ ‎‏مدت کوتاهی بعد از آنجا بیرون آمدند. دیگر هم قبول نکردند و هر ‏‎ ‎‏وقت اصرار می شد که به حسینیه بروند قبول نمی کردند. حتی پناهگاه را‏‎ ‎‏هم نپذیرفتند. در بیشتر مواقع که هواپیماهای دشمن بالاسر تهران ‏‏می آمدند، ‏‎ ‎‏می رفتم شیر فلکه آب را می بستم، برق ها را قطع می کردم. پدافند که ‏‎ ‎‏شروع می شد مردم می آمدند تماشا می کردند؛ یادم هست که آن اوایل ‏‎ ‎‏حضرت امام هم می ایستادند و صحنه را تماشا ‏‏می کردند و در حیاط قدم ‏‎ ‎‏می زدند. دستشان را به پشت کمرشان ‏‏می گرفتند و قشنگ هواپیما را‏‎ ‎‏مشاهده می کردند. حتی چراغ های هواپیماهای دشمن هم معلوم بود. ‏‎ ‎‏پدافند هم از این سوی شلیک می شد.‏

‏یکی از روزها هواپیماها خیلی مانور می دادند و این ننه حوا خیلی ‏‎ ‎‏می ترسید. دیدم که آقا ‏‏به ننه‏‏ حوا ‏‏گفتند که نترس ننه، طوری ‏‏نمی شود، بیا‏‎ ‎‏من شما را به جایی ببرم که محفوظ باشی، صدمه هم نبینی. او را به ‏‎ ‎‏داخل اتاقی که به اصطلاح در زیر پله بود و دیوارهایش گچی بود و ‏‎ ‎‏ریخته بود بردند و گفتند که ننه شما اینجا باش و هیچ هم نترس، جایت ‏‎ ‎‏محفوظ است. سپس خودشان بیرون آمدند و بنا کردند به قدم زدن و ‏‎ ‎‏تماشا کردن.‏

‏این رفتارهای ظریف روح بلند حضرت امام را می رساند که به فکر ‏‎ ‎‏یک کارگر خانه هست ولی ‏‏برای خودش اهمیت چندانی قائل نیست. این ‏‎ ‎‏را می گویند زندگی علی‏‏ ‏‏وار، جوانمردانه با ایثار و شجاعت و شهامت.‏

‏در همان لحظات پیش امام آمدم و عرض کردم که آقاجان هوا سرد ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 152
‏است و شما قدری کسالت دارید، سرما برایتان ضرر دارد، به داخل اتاق ‏‎ ‎‏تشریف ببرید تا سرما نخورید.‏

‏خنده ای کردند و فرمودند: شما هم نترسید هیچ طوری نمی شود. شما‏‎ ‎‏هم برو خیالت راحت باشد. سه ‏‏بار این جمله را فرمودند و مرا رد کردند. ‏‎ ‎‏من باز به داخل آمدم و از پشت پرده ایشان را تماشاکردم که قدم زنان ‏‎ ‎‏در حال تماشای هواپیماها هستند.‏

‏بعد هاکه اعلام کردند که گلوله های پدافند بعضی هایشان در بالا عمل ‏‎ ‎‏نمی کند و پس از فرود آمدن منفجر می شود، آقا به اصطلاح به این نکته ‏‎ ‎‏توجه فرمودند. نیز برای اینکه نوری از بالا مشخص نشود پرده های سبز ‏‎ ‎‏رنگی برای پنجره ها از تجریش خریدیم و نصب کردیم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 153