فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی

نان خوب

‏از نانوایی محل نان می‌گرفتیم و او به قول معروف ما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏می‌شناخت و ‏‎ ‎‏می‌دانست که ما‏‎ ‎‏برای کجا‏‎ ‎‏نان می‌گیریم، لذا‏‎ ‎‏یک ذره به قول معروف ‏‎ ‎‏خمیر را‏‎ ‎‏ناخن می‌زد. خمیر همان خمیری بود که برای همه می‌پخت ولی ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 153
‏برای ما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏کمی ناخن می‌زد، همین. خلاصه نان راکه می‌آوردیم، گاهی ‏‎ ‎‏وقت‌ها‏‎ ‎‏آقا‏‎ ‎‏س‏‏و‏‏ال می‌کردند که آیا‏‎ ‎‏این نانی را‏‎  ‎‏که شما‏‎ ‎‏آورده‌اید، نانوایی ‏‎ ‎‏همین نان را‏‎ ‎‏به دیگران هم می‌دهد؟ برای همه همین کار را‏‎ ‎‏می‌کند؟ ‏‎ ‎‏روزی ما‏‎ ‎‏واقعیت را‏‎ ‎‏گفتیم که آقا‏‎ ‎‏می‌دانند ما‏‎ ‎‏برای کجا‏‎ ‎‏نان می‌گیریم لذا‏‎ ‎‏آن را‏‎ ‎‏برشته‌تر می‌کنند و یک ذره بیشتر ناخن می‌زنند. فرمودند: دیگر از ‏‎ ‎‏آن نانوایی نان نگیرید. بروید از یک نانوایی دیگر نان تهیه کنید، از یک ‏‎ ‎‏نانوایی نان بخرید که شما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏نشناسند و بین خانواده من و دیگران تفاوت ‏‎ ‎‏قائل نشوند. این زندگی علی‌وار است و روح بلند و والای امام را‏‎ ‎‏می‌رساند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 154