آقای هاشمی رفسنجانی آمد و فرمود که ما می خواهیم حداقل ده ـ پانزده روز نگوییم امام رحلت کرده اند، لذا آرام گریه کنید که همسایه ها متوجه نشوند و مبادا خبر بیرون پخش شود. خانم موسوی بلندبلند گریه می کرد. اما پس از حرف های آقای هاشمی گفت: اگر برای مصلحت نظام است ما گریه نمی کنیم. هر گونه تصمیمی هم صلاح می دانید بگیرید. خلاصه موضوع را به حاج احمد آقا هم گفتند اما حاج احمد آقا فرمودند: نه، حضرت امام چیزی را از کسی پنهان نمی کردند و هر چه بود با ملت و مردمش در میان می گذاشتند و من همین الان به مردم می خواهم بگویم و موضوع را اعلام کنم. هر چه آقای هاشمی اصرار کرد حاج احمد آقا نپذیرفتند. تا اینکه از حاج احمد آقا خواستند که موضوع را تا فردا نگویند و فردا صبح اعلام کنند. سپس حاج احمد آقا آمدند و همه افرادی
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 177
را که دور امام بودند را بیرون کردند. داخل من بودم و حسن که ما دو تا را بیرون نکرد. در را بست و آمد داخل. تا ما را دید گفت: بروید بیرون. من می دانستم که اگر ما دو نفر هم بیرون برویم در را قفل می کند و نمی گذارد کسی بیاید. لذا من و حسن به دستشویی اتاق محل رحلت امام رفتیم. حاج احمد آقا برای وداع با آقا رفت و با ایشان خلوت کرد و شروع کرد به خواندن قرآن. من و حاج حسن و آقا مسیح هم آمدیم. سرم دست آقا را در آوردیم. آنجا به ذهنم نرسید که آن را نگهدارم. این سرم در زمان حیات و آن مدت کوتاهی که آقا رحلت کرده بودند دستشان بود. خلاصه من چسب روی سوزن سرم را که به بازوی آقا وصل شده بود برداشتم چند تار موی دست آقا هم روی آن بود که الان هم به عنوان یادگاری آن را نگهداشته ام. قرار بر این شد که آقا را ببرند. در آن حالت عکس گرفتن سنگدلی را می رساند که انسان بتواند این کار را بکند ولی من دیدم که فرد دیگری نیست که عکس بگیرد و دیگر اینکه حضرت امام از باب تاریخ و تاریخی بودن باید عکس داشته باشند.
خلاصه آنجا از حالت بخیه امام عکس گرفتم. آقای مهر قاسمی هم از طریق آن دوربین مدار بسته عکس گرفته بود. به دنبال آن من شروع کردم به گرفتن عکس با آن دوربین تمام اتوماتیک کامپیوتری. خیلی حساب شده عکس گرفتم. از پیشانی امام نور بلند می شد که دوربین قادر به ثبت
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 178
و ضبط آن نور نبود. از دستها، آرنج، پیشانی، صورت و محاسن امام به صورت جداگانه عکس گرفتم. خیلی تلاش کردم از آن نور عکس بگیرم که نشد. فیلم سیاه شد و من آن فیلم سیاه شده رابه عنوان ثبت در تاریخ نگهداشته ام.
همان موقع مشخص نمی شد که دوربین عکس نمی گیرد دوربین هم فلاش نمی زد. دوربین درست و سالم بود اما نمی گرفت. سریع رفتم و دوربین کانن را که متعلق به حاج آقا بهاءالدینی بود آوردم. آن دوربین به اصطلاح با دست تنظیم می شد. با آن دوربین چند عکس گرفتم اما مثل شبه است و سایه آن افتاده است.
حضرت امام را غسل دادند و روی تخت کفن کردند. سر مبارک حضرت امام بیرون بود و من با استفاده از دوربین اولی مسلسل وار چندین عکس گرفتم. زمانی که آن را پیش عکاس بردم گفت: دوربین موتوردار خریدی؟ گفتم: نه. گفت: دوربین تو موتوردار بوده که این قدر دقیق گرفته. حالا چرا اینجوری بود چون بدن امام کاملا پوشیده بود و همان دوربینی که ابتدا عکس نمی گرفت پس از پوشیده شدن بدن مبارک امام عکس های خوبی را ثبت کرد.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 179
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 180