فصل چهارم : خاطرات رضا فراهانی

پس از رحلت

‏آقای هاشمی رفسنجانی آمد و فرمود که ما‏‎ ‎‏می خواهیم حداقل ده ـ پانزده ‏‎ ‎‏روز نگوییم امام رحلت کرده اند، لذا‏‎ ‎‏آرام گریه کنید که همسایه ها‏‎ ‎‏متوجه ‏‎ ‎‏نشوند و مبادا‏‎ ‎‏خبر بیرون پخش شود. ‏‏خانم موسوی بلندبلند گریه‏‎ ‎‏می کرد. ‏‎ ‎‏اما پس از حرف های آقای هاشمی گفت: اگر برای مصلحت نظام است ‏‎ ‎‏ما گریه نمی کنیم. هر گونه تصمیمی هم صلاح می دانید بگیرید. خلاصه ‏‎ ‎‏موضوع را به حاج احمد آقا هم گفتند اما حاج احمد آقا فرمودند: نه، ‏‎ ‎‏حضرت امام چیزی را از کسی پنهان نمی کردند و هر چه بود با ملت و ‏‎ ‎‏مردمش در میان می گذاشتند و من همین الان به مردم می خواهم بگویم و ‏‎ ‎‏موضوع را اعلام کنم. هر چه آقای هاشمی اصرار کرد حاج احمد آقا‏‎ ‎‏نپذیرفتند. تا اینکه از حاج احمد آقا خواستند که موضوع را تا فردا‏‎ ‎‏نگویند و فردا صبح اعلام کنند. سپس حاج احمد آقا آمدند و همه ‏‏افرادی ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 177
‏را که دور امام بودند را بیرون کردند. داخل من بودم و حسن که ما دو تا‏‎ ‎‏را بیرون نکرد. در را بست و آمد داخل. تا ما را دید گفت: بروید بیرون. ‏‎ ‎‏من می دانستم که اگر ما دو نفر هم بیرون برویم در را قفل می کند و ‏‎ ‎‏نمی گذارد کسی بیاید. لذا من و حسن به دستشویی اتاق محل رحلت ‏‎ ‎‏امام رفتیم. حاج احمد آقا برای وداع با آقا رفت و با ایشان خلوت کرد و ‏‎ ‎‏شروع کرد به خواندن قرآن. من و حاج حسن و آقا مسیح هم آمدیم. ‏‎ ‎‏سرم دست آقا را در آوردیم. آنجا به ذهنم نرسید که آن را نگهدارم. این ‏‎ ‎‏سرم در زمان حیات و آن مدت کوتاهی که آقا ‏‏رحلت کرده بودند ‏‏دستشان ‏‎ ‎‏بود. خلاصه من چسب روی سوزن سرم را که به بازوی آقا وصل شده ‏‎ ‎‏بود ‏‏برداشتم چند تار موی دست آقا هم روی آن بود که الان هم به عنوان ‏‎ ‎‏یادگاری آن را نگهداشته ام. قرار بر این شد که آقا را ببرند. در آن حالت ‏‎ ‎‏عکس گرفتن سنگدلی را می رساند که انسان بتواند این کار را بکند ولی ‏‎ ‎‏من دیدم که فرد دیگری نیست که عکس بگیرد و دیگر اینکه حضرت ‏‎ ‎‏امام از باب تاریخ و تاریخی بودن باید عکس داشته باشند‏‎[1]‎‏.‏

‏خلاصه آنجا از حالت بخیه امام عکس گرفتم. آقای مهر قاسمی هم از ‏‎ ‎‏طریق آن دوربین مدار ‏‏بسته عکس گرفته بود. به دنبال آن من شروع کردم ‏‎ ‎‏به گرفتن عکس با آن دوربین تمام اتوماتیک کامپیوتری. خیلی حساب ‏‎ ‎‏شده عکس گرفتم. از پیشانی امام نور بلند می شد که دوربین قادر به ثبت ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 178
‏و ضبط آن نور نبود. از دستها، آرنج، پیشانی، صورت و محاسن امام به ‏‎ ‎‏صورت جداگانه عکس گرفتم. خیلی تلاش کردم از آن نور عکس بگیرم ‏‎ ‎‏که نشد. فیلم سیاه شد و من آن فیلم سیاه شده رابه عنوان ثبت در تاریخ ‏‎ ‎‏نگهداشته ام.‏

‏همان موقع مشخص نمی شد که دوربین عکس نمی گیرد دوربین هم ‏‎ ‎‏فلاش نمی زد. دوربین درست و سالم بود اما نمی گرفت. سریع رفتم و ‏‎ ‎‏دوربین کانن را که متعلق ‏‏به ‏‏حاج آقا بهاءالدینی بود آوردم. آن دوربین ‏‎ ‎‏به اصطلاح با دست تنظیم می شد. با آن دوربین چ‏‏ن‏‏د عکس گرفتم اما‏‎ ‎‏مثل شبه است و سایه آن افتاده است.‏

‏حضرت امام را غسل دادند و روی تخت کفن کردند. سر مبارک ‏‎ ‎‏حضرت امام بیرون بود و من ‏‏با استفاده از دوربین اولی مسلسل وار ‏‏چندین ‏‎ ‎‏عکس گرفتم. زمانی که آن را پیش عکاس بردم گفت: دوربین موتوردار ‏‎ ‎‏خریدی؟ گفتم: نه. گفت: دوربین تو موتوردار بوده که این قدر دقیق ‏‎ ‎‏گرفته. حالا چرا اینجوری بود چون بدن امام کاملا پوشیده بود و همان ‏‎ ‎‏دوربینی که ابتدا عکس نمی گرفت پس از پوشیده شدن بدن مبارک امام ‏‎ ‎‏عکس  های خوبی را ثبت کرد.‏

‏ ‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 179

‏ ‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 180

  • . من در دوره ای به دنبال دوربینی بودم که بتواند لحظات سریع رابه سرعت ثبت کند. مثلا  گاهی حضرت امام در حیاط می ایستادند و به هواپیما های عراقی نگاه می کردند. اگر در آن  لحظات دوربین مدرن داشتم، همه آنهاراثبت می کردم. این موضوع راباآقای دکتر خرازی ـ  که نماینده ایران در سازمان ملل شده بود ـ در میان گذاشتم و ایشان چند ماه پیش از رحلت  امام یک دوربین مدرن برایم ارسال کرده بود.