فصل پنجم : خاطرات حسین سلیمانی

تمیز کردن بالکن

‏یادم هست که یکبار از داخل زنگ زدند و گفتند کاری داخل هست و ‏‎ ‎‏یک نفر بیاید. بنده به داخل رفتم. حضرت امام در اندرون یک اتاقی ‏‎ ‎‏داشتند که یک تراس داشت و ایشان در آن تراس می نشستند و قرآن ‏‎ ‎‏می خواندند یا‏‎ ‎‏تلویزیون تماشا‏‎ ‎‏می کردند. وارد که شدم به من گفتند که ‏‎ ‎‏می خواهیم آن تراس را‏‎ ‎‏تمیز کنیم چون گرد و خاک و برگ درخت در ‏‎ ‎‏کف آن ریخته است. یادم هست که وارد تابستان شده بودیم. از پله ها‏‎ ‎‏بالا‏‎ ‎‏رفتم. حضرت امام داخل اتاق بود. در اتاق هم باز بود و جلوی آن یک ‏‎ ‎‏توری قرار داشت.‏‎ ‎‏خدمت حضرت امام سلام عرض کردم و گفتم که آقا‏‎ ‎‏اگر اجازه بدهید من اینجا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏تمیز کنم. گفتند که مانعی ندارد، مشغول ‏‎ ‎‏شوید.‏

‏من چون دیدم حضرت امام مشغول خواندن قرآن هستند خیلی آرام ‏‎ ‎‏جارو کردم. در همین حین که جارو می کردم دیدم غبار می شود و به ‏‎ ‎‏طرف اتاق حضرت امام می رود و ممکن است ایشان ناراحت شود. جارو ‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏کنار گذاشتم و با‏‎ ‎‏دست به جمع کردن برگ ها‏‎ ‎‏و کنار زدن خاک ها‏‎ ‎‏پرداختم. ‏‏حضرت امام متوجه شدند و‏‎ ‎‏بلند شدند و آمدند و فرمودند:‏‎ ‎‏چرا‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏جارو کار نمی کنید. گفتم غبار تولید می شود و شما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏اذیت می کند. ‏‎ ‎‏گفتند: اشکال ندارد، جارو کنید، مشغول شوید. چون حضرت امام اجازه ‏‎ ‎‏فرمودند مجددا‏‎ ‎‏به جارو کردن پرداختم. واقعیت اینکه دیدم دیگر غبار ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 189
‏به طرف حضرت امام نمی رود. من هم با‏‎ ‎‏خیال راحت جارو کردم و ‏‎ ‎‏محوطه را‏‎ ‎‏تمیز کردم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 190