فصل پنجم : خاطرات حسین سلیمانی

ماجرای انگشتری

‏آقای معلم دامغانی یکبار یک انگشتری به امام داده بود. چند وقت بعد ‏‎ ‎‏این انگشتر از دست حضرت امام افتاد و نگین آن شکست. حضرت امام ‏‎ ‎‏به آقای بهاء الدینی گفته بودند که اگر می شود این را‏‎ ‎‏طوری ترمیم کنند و ‏‎ ‎‏بچسبانند. آقای بهاء الدینی انگشتر و نگین را‏‎ ‎‏به من داد و موضوع را‏‎ ‎‏توضیح داد. من به میدان هفتم تیر رفتم و انگشتر را‏‎ ‎‏به یک طلافروشی ‏‎ ‎‏دادم. چند روز بعد به طلافروشی مراجعه کردم آنها‏‎ ‎‏گفتند نمی شود این ‏‎ ‎‏نگین را‏‎ ‎‏چسباند و درست کرد، نگین و انگشتر را‏‎ ‎‏گرفتم و به بیت آوردم. ‏‎ ‎‏حضرت امام آن نگین را‏‎ ‎‏در همان وضعیت نگهداشته بودند و زمان ‏‎ ‎‏بستری شدن ایشان در بیمارستان آن نگین را‏‎ ‎‏به تخت حضرت امام بسته ‏‎ ‎‏بودند حالا‏‎ ‎‏نمی دانم خود حضرت امام فرمودند که نگین را‏‎ ‎‏ببندند یا‏‎ ‎‏افراد ‏‎ ‎‏خانواده این کار را کرده بودند. فکر می کنم حاج عیسی به من گفت که ‏‎ ‎‏خود حضرت امام آن نگین را خواسته بودند که نزدشان باشد. یادم ‏‎ ‎‏هست ‏‏که پس از رحلت حضرت امام آ‏‏ن را باز کردیم و به حاج احمد ‏‎ ‎‏آقا دادیم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 194