فصل پنجم : خاطرات حسین سلیمانی

قضیه سلمان رشدی

‏روزی حضرت امام زنگ آیفون را‏‎ ‎‏زدند و گفتند که آقای انصاری را‏‎ ‎‏خبر ‏‎ ‎‏کنید بیاید. رفتیم و آقای انصاری را‏‎ ‎‏خبر کردیم. من دیدم که آقا‏‎ ‎‏نگران و ‏‎ ‎‏مضطرب هستند و با‏‎ ‎‏عجله کاری انجام می‏‏ ‏‏دهند.‏

‏گفتم لابد خبری هست. آقای انصاری آمد و به داخل اتاق رفت. ‏‎ ‎‏دقایقی بعد ننه عذرا، یکی از مادرانی که در بیت امام کار می کرد، پیش ‏‎ ‎‏من آمد و گفت که حسین آقا‏‎ ‎‏چه خبر شده؟ آقا‏‎ ‎‏خیلی ناراحت هستند و ‏‎ ‎‏مدام اتاق را‏‎ ‎‏دور می زنند و می گویند این ملعون را‏‎ ‎‏باید اعدام کرد این را‏‎ ‎‏باید از روزگار محو کرد. قضیه چیست؟‏

‏پس از چندی معلوم شد که قضیه سلمان رشدی بوده است؛ آقا‏‎ ‎‏متن ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 197
‏کتاب را‏‎ ‎‏خوانده بودند و همان موقع ناراحت شده بودند و آقای انصاری ‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏خواسته بودند که آن پیام را‏‎ ‎‏بدهند. آقا‏‎ ‎‏خیلی ناراحت بودند.‏

‏از آن به بعد هم ‏‏واقعا‏‎ ‎‏در چهرۀ ایشان یک حالت ناراحتی را‏‎ ‎‏می دیدیم. ‏‎ ‎‏از اینکه به حضرت رسول (ص) توهین شده بود عمیقا‏‎ ‎‏ناراحت بودند و ‏‎ ‎‏این ناراحتی در چهره شان پیدا‏‎ ‎‏بود.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 198