فصل پنجم : خاطرات حسین سلیمانی

بد شدن حال امام

‏یکی از روزها حال حضرت امام بد شد و داخل اتاق بیهوش به زمین ‏‎ ‎‏افتاده بودند. بلافاصله پزشک ها بالا سر حضرت امام رسیده بودند. آقای ‏‎ ‎‏دکتر پورمقدس و یکی دو نفر دیگر ایشان را بلند کرده بودند و با دست ‏‎ ‎‏روی قفسه سینه شان فشار داده بودند تا اینکه حالشان کمی مساعد شده ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 201
‏بود. من ‏‏موقعی رسیدم که دیدم ایشان را روی ‏‏برانکارد گذاشتند و تنفس‏‎ ‎‏مصنوعی هم به ایشان وصل کرده اند و به سرعت ایشان را به طرف ‏‎ ‎‏بیمارستان می برند. این شاید سال 1365 بود که از آن قضیه هم به آن ‏‎ ‎‏صورت کسی مطلع نشد. حضرت امام حدود یک ماه در بیمارستان ‏‎ ‎‏بستری بودند افراد ‏‏نزدیک به امام از بستری شدن ایشان مطلع بودند. در ‏‎ ‎‏همان موقع ‏‏رادیوهای بیگانه هم اعلام کرده بودند که ایشان بستری و ‏‎ ‎‏بیمار هستند لذا به همین علت یک ملاقاتی گذاشته شد و نگرانی ها رفع ‏‎ ‎‏گردید.‏

‏از آن به بعد دکترها مشورت کرده و تصمیم گرفته بودند با نصب ‏‎ ‎‏دستگاه مانیتور از طریق بی سیم به قلب ایشان قلب شان را زیر نظر داشته ‏‎ ‎‏باشند و دائما دو نفر از برادران پزشکیار و بهداری مواظب مانیتور باشند ‏‎ ‎‏و قلب امام را‏‏زیر نظر داشته باشند. بعد هم گفته بودند که یکی از ‏‏اعضای ‏‎ ‎‏دفتر حتما داخل ساختمان امام، اتاق کناری حضرت امام بخوابند که یکی ‏‎ ‎‏از آنهامن بودم که توفیق حاصل شده بود می رفتم و آنجا می خوابیدم. ‏‎ ‎‏حضرت امام وقتی می رفتند بخوابند صدای سرفه یا خش خش تخت ‏‎ ‎‏می آمد. در آن ایام اگر شب های احیا یا شب های عاشورا بود در مراسم ‏‎ ‎‏مسجد جماران شرکت می کردیم؛ وقتی برمی گشتیم خوب نیمه های شب ‏‎ ‎‏بود البته آنجا خوابیدن ما به این جهت بود که اگر حضرت امام کاری ‏‎ ‎‏داشتند افراد برای انجام خواستۀ امام حاضر باشند. از مجالس احیا و عزا‏‎ ‎‏که بر می گشتیم ‏‏می دیدیم حضرت امام بیدار هستند و دارند دعا ‏‏می خوانند، ‏‎ ‎‏صدای دعایشان می آمد. من بارها در شب های احیا و عاشورا صدای دعا‏‎ ‎‏خواندن و گریه شان را شنیده بودم در چنان شبهایی ایشان دائما بیدار ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 202
‏بودند. ما می خوابیدیم و فکر می کردیم ایشان هم خوابیده اند در حالی که ‏‎ ‎‏ایشان بیدار بودند.‏

‏در شب های عادی ایشان ساعت 10 می خوابیدند؛ نیمه های شب ‏‎ ‎‏وقتی برای وضو گرفتن می آمدند ما بیدار می شدیم و نماز شب ایشان را‏‎ ‎‏می شنیدیم. البته من هر شب آنجا نبودم هفته ای سه شب می رفتم. آن ‏‎ ‎‏شب هایی که آنجا بودم متوجه می شدم که امام از نیمه های شب بلند ‏‎ ‎‏می شدند و تا نماز صبح به ذکر و دعا و نماز می پرداختند.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 203