فصل پنجم : خاطرات حسین سلیمانی

رنگ زدن در

‏در ایامی که مریضی حضرت امام حاد شده بود قرار شد دری را‏‎ ‎‏بین ‏‎ ‎‏رفت و آمد دکترها‏‎ ‎‏و اتاق حضرت امام قرار بدهند. در مربوطه را‏‎ ‎‏کار ‏‎ ‎‏گذاشتند و من برای رنگ زدن آن در رفتم. حضرت امام در قسمت دیگر ‏‎ ‎‏منزل در حال حرکت بودند و می خواستند به اتاقشان بیایند که استراحت ‏‎ ‎‏کنند. من مشغول رنگ زدن بودم. ایشان را‏‎ ‎‏که دیدم سلام کردم. ایشان ‏‎ ‎‏هم احوالپرسی کردند و گفتند خسته نباشید. چه می کنید؟ عرض کردم ‏‎ ‎‏دارم این در را‏‎ ‎‏رنگ می زنم. فرمودند اشکالی ندارد ولی من می خواهم ‏‎ ‎‏استراحت کنم، سر و صدایی که ندارد؟ عرض کردم نه آقا‏‎ ‎‏سر و صدایی ‏‎ ‎‏ندارد. گفتند چه مدت طول می کشد؟ گفتم یک ساعتی طول می کشد. ‏‎ ‎‏گفتند: اشکالی ندارد و من اینجا‏‎ ‎‏استراحت می کنم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 204