فصل ششم : خاطرات حسن سلیمی

توجه امام

‏امام در برخوردهایشان همیشه آبرو و حیثیت افراد را‏‎ ‎‏در نظر داشتند. در ‏‎ ‎‏بیت امام یک خانمی کار می کرد که پس از ورود امام به ایران به بیت ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 220
‏آمده بود. او گفته بود که آقامن در نجف برایتان کار می کردم و ‏‎ ‎‏می خواهم اینجا هم برای شماکار کنم و نان خورتان باشم. حضرت امام ‏‎ ‎‏هم فرموده بودند اشکالی ندارد خانم من پیر شده و نمی تواند مایحتاج ‏‎ ‎‏زندگی را خرید کند شما زحمت این کارها را بکشید.‏

‏این بندۀ خدا برای خرید مثلا یک کیلو سیب زمینی و نان و غیره از ‏‎ ‎‏خانم امام پول می گرفت و خرید می رفت و پس از‏‏ بازگشت دوباره ‏‏هزینۀ ‏‎ ‎‏خرید را از دفتر هم می گرفت. نمی دانست که حضرت امام حساب و ‏‎ ‎‏کتاب دفتر راهم دارد. امام از همان اوایل این موضوع را فهمیده بودند و ‏‎ ‎‏منتها برای حفظ آبروی آن فرد سه سال صبر کرده بودند، خیلی هم به او ‏‎ ‎‏احترام می گذاشتند. آن زن هم ظاهرسازی می کرد و تسبیح به دست ‏‎ ‎‏می گرفت و نماز شب می خواند. مدتی گذشت تا اینکه امام احساس ‏‎ ‎‏تکلیف کردند و خیلی محترمانه موضوع را گفتند و در نتیجه آن خانم از ‏‎ ‎‏بیت خارج شد.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 221