فصل ششم : خاطرات حسن سلیمی

نصب زنگ اتاق امام

‏در داخل بیت شاسی هایی نصب کرده بودیم برای حفاظت و پزشکان که ‏‎ ‎‏امام باهر کسی کاری داشتند آن شاسی ها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏فشار دهند. این شاسی ها‏‎ ‎‏بازدهی خوبی هم داشتند. روزی ‏‎]‎‏در سال 1365‏‎ [‎‏امام در حال وضو ‏‎ ‎‏گرفتن بودند که یکباره قلبشان از حرکت ایستاده. حاج عیسی چون تنها‏‎ ‎‏بود نیاز به کمک را احساس کرد و صدای زنگ را به صدا در آورد. از ‏‎ ‎‏آن سو دکتر هابی درنگ به سمت اتاق امام دویده بودند آقای صانعی هم ‏‎ ‎‏با عجله خودش را به اتاق امام رساند. آنها دیدند که قلب امام از حرکت ‏‎ ‎‏ایستاده لذا با شوک و ابزارهای دیگر دوباره قلب امام به حرکت افتاد.‏

‏یک بار هم آقاسید علی، نوۀ حضرت امام، بچه دو ساله ای بود که ‏‎ ‎‏امام رااذیت می کرد. با شاسی  های تلویزیون بازی می کرد. کتاب ها را‏‎ ‎‏می ریخت، شاسی  های اتاق امام را فشار می داد. امام هم با ایشان کاری ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 222
‏نداشتند. یک روز مرا خواستند ‏‏و فرمودند که این شاسی ها و جای‏‏ کتاب ها‏‎ ‎‏را قدری بالاتر نصب کنید که دست علی نرسد و بی خود شاسی ها را‏‎ ‎‏نزند. من برای اینکه خیالم راحت شود عرض کردم آقا شما جایشان را‏‎ ‎‏نشان بدهید تا من همان جا نصب کنم. آقا هم جای نصب شاسی ها را‏‎ ‎‏به من نشان دادند. من هم با کمک آقای میریان شاسی ها را کمی بالاتر ‏‎ ‎‏نصب کردم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 223