فصل ششم : خاطرات حسن سلیمی

جریان نصب آیفون

‏روزی حاج احمد آقا‏‎ ‎‏فرمود که دکترها گفته اند علاوه بر شاسی ای که در ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 225
‏اتاق استراحت امام وجود دارد یک آیفون هم به آنجا وصل شود. عرض ‏‎ ‎‏کردم، حضرت ‏‏امام فرموده اند؟ گفتند: بله.دوباره به حاج عیسی هم گفتم ‏‎ ‎‏که امام در جریان هستند او هم گفت بله. اینها را از این بابت پرسیدم که ‏‎ ‎‏من بدون اجازۀ امام کار نمی کردم و چون اطمینان خاطر پیدا کردم که ‏‎ ‎‏امام اجازه داده اند، کارم را شروع کردم. حاج احمد آقا هم گفت زود ‏‎ ‎‏باشید و تا زمانی که آقا از دفتر به اتاقشان بر می گردند شما کار را تمام ‏‎ ‎‏کنید. من برنامه های روزانۀ امام را می دانستم سر ساعت کجا می روند. ‏‎ ‎‏چند دقیقه ناهارشان است، چند دقیقه خوابشان است‏‏، چند دقیقه ‏‏عبادتشان ‏‎ ‎‏است و... ولی گویا بنده خداحاج عیسی آن اوایل زمان برنامه های آقا‏‎ ‎‏دستش نیامده بود. خلاصه به کمک حاج عیسی شروع کردیم به کشیدن ‏‎ ‎‏آیفون به اتاق خواب آقا. مدت کوتاهی گذشت و من با توجه به اطلاعی ‏‎ ‎‏که از برنامه  های آقا داشتم به حاج عیسی گفتم حاج عیسی الان آقا وارد ‏‎ ‎‏می شوند. او گفت نه الان دفتر شلوغ است و آقا به این زودی ها نمی آیند. ‏‎ ‎‏در همین لحظات آقا پرده را کنار زدند و وارد شدند و تا ما را دیدند با‏‎ ‎‏حالت تندی فرمودند: چه کار می کنید؟ من چیزی نگفتم و حاج عیسی ‏‎ ‎‏گفت که آقا در حال کشیدن آیفون بین شما و دکترها هستیم. گفتند، کی ‏‎ ‎‏گفته چنین کاری بکنید؟ حاج عیسی گفت: حاج احمد آقا فرمودند. امام ‏‎ ‎‏گفتند شاسی زنگ که کشیده اید دیگه چه لزومی دارد یک آیفون هم ‏‎ ‎‏بکشید. نیازی نیست. بنده خدا حاج عیسی تا اوضاع را این گونه دید به ‏‎ ‎‏من اشاره کرد که زود جمع کنیم و برویم. لحظاتی بعد به سرعت تمام ‏‎ ‎‏وسایل و ابزارمان را جمع کردیم و آقا هم به طرف بالکن رفتند و تا از ‏‎ ‎‏بالکن برگردند ما اتاق را ترک کردیم و سیمهایی را که به دیوار وصل ‏‎ ‎
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 226
‏کرده بودیم کندیم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 227