روزی حاج احمد آقا فرمود که دکترها گفته اند علاوه بر شاسی ای که در
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 225
اتاق استراحت امام وجود دارد یک آیفون هم به آنجا وصل شود. عرض کردم، حضرت امام فرموده اند؟ گفتند: بله.دوباره به حاج عیسی هم گفتم که امام در جریان هستند او هم گفت بله. اینها را از این بابت پرسیدم که من بدون اجازۀ امام کار نمی کردم و چون اطمینان خاطر پیدا کردم که امام اجازه داده اند، کارم را شروع کردم. حاج احمد آقا هم گفت زود باشید و تا زمانی که آقا از دفتر به اتاقشان بر می گردند شما کار را تمام کنید. من برنامه های روزانۀ امام را می دانستم سر ساعت کجا می روند. چند دقیقه ناهارشان است، چند دقیقه خوابشان است، چند دقیقه عبادتشان است و... ولی گویا بنده خداحاج عیسی آن اوایل زمان برنامه های آقا دستش نیامده بود. خلاصه به کمک حاج عیسی شروع کردیم به کشیدن آیفون به اتاق خواب آقا. مدت کوتاهی گذشت و من با توجه به اطلاعی که از برنامه های آقا داشتم به حاج عیسی گفتم حاج عیسی الان آقا وارد می شوند. او گفت نه الان دفتر شلوغ است و آقا به این زودی ها نمی آیند. در همین لحظات آقا پرده را کنار زدند و وارد شدند و تا ما را دیدند با حالت تندی فرمودند: چه کار می کنید؟ من چیزی نگفتم و حاج عیسی گفت که آقا در حال کشیدن آیفون بین شما و دکترها هستیم. گفتند، کی گفته چنین کاری بکنید؟ حاج عیسی گفت: حاج احمد آقا فرمودند. امام گفتند شاسی زنگ که کشیده اید دیگه چه لزومی دارد یک آیفون هم بکشید. نیازی نیست. بنده خدا حاج عیسی تا اوضاع را این گونه دید به من اشاره کرد که زود جمع کنیم و برویم. لحظاتی بعد به سرعت تمام وسایل و ابزارمان را جمع کردیم و آقا هم به طرف بالکن رفتند و تا از بالکن برگردند ما اتاق را ترک کردیم و سیمهایی را که به دیوار وصل
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 226
کرده بودیم کندیم.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 227