فصل ششم : خاطرات حسن سلیمی

شهامت امام

‏حدود سال 1366 بود. فردی بود به نام آقای شمسعلی که تازه به بیت ‏‎ ‎‏امام آمده بود و در بخش خدمات فعالیت می کرد. روزی به ایشان گفتم ‏‎ ‎‏آقای شمسعلی بیا‏‎ ‎‏برویم خدمت امام ببینیم چه می فرمایند ظاهرا‏‎ ‎‏کاری ‏‎ ‎‏دارند، خدمت امام رسیدیم. ایشان فرمودند که از این شاسی زنگ که ‏‎ ‎‏کشیدید یکی هم برای حیاط بکشید. تابستان هم بود عرض کردم آقا‏‎ ‎‏در ‏‎ ‎‏کدام قسمت حیاط نصب کنم. آقا‏‎ ‎‏فرمودند می خواهم بیرون داخل پشه ‏‎ ‎‏بند بخوابم همان اطراف پشه بند باشد. جالب اینکه آن موقع همزمان با‏‎ ‎‏بمباران تهران توسط هواپیما های عراقی بود که به شدت تهران را‏‎ ‎‏بمباران ‏‎ ‎‏می کردند. این شهامت امام را‏‎ ‎‏می رساند. شاید دیگران فکر می کردند برای ‏‎ ‎

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 230
‏حفاظت جان امام جایگاه ویژه ای برایش ساخته اند و ایشان در پناهگاه ‏‎ ‎‏مخصوصی زندگی می کنند این در حالی بود که امام در آن شرایط ‏‎ ‎‏می خواستند در حیاط بخوابند. ایشان بدون هیچ واهمه ای در طول مدت ‏‎ ‎‏بمباران تهران توسط هواپیما هاو موشکباران همه اش در حیاط ‏‎ ‎‏می خوابیدند.‏

‏البته چراغ ها و برق و مخابرات به عهده ما بود و تا قبل از رسیدن ‏‎ ‎‏هواپیما ما خاموشی می دادیم منتها بر عکس بود خانۀ امام را اصلا‏‎ ‎‏نمی توانستیم خاموش کنیم.‏

‏البته حضرت امام کار نداشتند منتها چون برای کنترل قلب ایشان از ‏‎ ‎‏مانیتور استفاده می شد لذا نمی توانستیم برق را قطع کنیم چون در صورت ‏‎ ‎‏قطع برق دستگاه ها و مانیتورهای کنترل هم از کار می افتاد.‏

‏چند لامپی ‏‏هم که بیرون بودند ما کنترل می کردیم و به سرعت ‏‏خاموش ‏‎ ‎‏می کردیم. متاسفانه چند بار مسوولان و محافظان یادشان رفته بود این ‏‎ ‎‏چراغی که در مسیر حیاط برای حفاظت گذاشته اند چندین بار دیدم که ‏‎ ‎‏روشن مانده و تا صبح روشن می ماند. حضرت امام می فرمودند: جای ‏‎ ‎‏کلیدش را به من نشان بده من خودم خاموش می کنم. نیازی نیست شما‏‎ ‎‏به زحمت بیفتید؛ اگر نیازی بود من خودم از نظر حفاظتی اینها را روشن ‏‎ ‎‏و خاموش می کنم.‏

کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 231