مجله خردسال 52 صفحه 19

، را از گرفت وگفت: «حالا با ­ ی قشنگم پرهای نرم سرم را می­زنم.» اما تا آن را به طرف سرش برد دندانه­های درهم رفت. گفت: «دیدی! سرتو را هم نزد!» کمی فکر کرد وگفت: «آه می­دانم چرا! چون ی قشنگم روی زمین افتاده بود، کثیف و خاکی شده، من نباید ی کثیف را به سرم بزنم. آن را می­شویم تا دوباره تمیز شود.» ، رابا آب وصابون تمیز تمیز شست. بعد پرهای نرم سرش را زد. دندانه­های اصلا درهم نرفت و بسته نشد. و و وقتی دیدند یک دارد که مخـصوص خـودش است، رفتند تا هر کدام یک برای خودشان بخرند. یک ی جادویی که پرهای سر هیچ کس را جز خودشان نزند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 52صفحه 19