تو کجاست.» به گفت که همان جا منتظر بماند تا او برگردد.
زیر سایهی گلهای شیپوری نشست و منتظر ماند. کمی بعد به همراه برگشت. را صدا زد و گفت: « جان کجـایی؟ دوست من آمده تـا تو را به برساند. به سلام کرد و گفت: «کمی دورتر از این جا دشتیست که در آن یک زیبا روییده. شاید آن مال تو باشد.» با خوشحالی گفت: «مرا به آن جا ببر.» کمیفکر کرد و گفت: «تو چه طوری تا این جا آمدی؟» برای و تعریف کرد که چه طوری باد وزید و او را از زیبایش جدا کرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 65صفحه 18