گفت: «راه دوری را با باد آمدهای. حالا باید ببینم تو را چهطوری برگردانیم.»
گفت: « میتواند او را با خودش ببرد.» بـا خوشحالی گفت: «آفرین! دوست من هم تند میرود و هم خیلی قوی است. من میروم تا را پیدا کنم.»
پرواز کرد و رفت. و منتظر شدند و منتظر شدند تا این که بالاخره برگشت. هم با او بود. وقتی ، را دید گفت: «زود پشت من سوار شو تا تو را به برسانم.» ، پشت سوار شد و از و خداحافظی کرد. او را برد و به زیبایش رساند. تمام شب را بیدار ماند و برای از دوستان خوب و مهربانش تعریف کرد. از و و ی مهربان.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 65صفحه 19