مجله خردسال 75 صفحه 8

فرشته­ها دایی­عباس برایم یک دفتر نقـاشی، یک جعبه مدادرنگی و یک پاک­کن خریده بود. می­خواسـتم برای دایی یک ماشین مسابقه بکشم و بـا مداد رنگی­هایم آن را رنگ کنـم. چرخ ماشین را کج کشیدم. با پاک­کن آن را پاک کردم و دوباره کشیدم باز هم کج شد. بـاز هم پاک کردم. پاک­کن را محکم کشیدم و کاغذ سوراخ شد. ورق را پـاره کردم تـا دوبــاره یک ماشین مسـابقه بکشم. دایی عبــاس ورق­پاره را برداشت وگفت: «می­دانی برای این که یک کــاغذ سفید درست شود، چه­قدر زحمت کشیده شده­است و تو آن­رابه این راحتی پاره کردی؟» من چیزی نگفتم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 75صفحه 8