مجله خردسال 75 صفحه 17

کوه عقاب بز کوهی کمک کنید! خرگوش سمور یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. بالای یک بلند، لانه داشت. توی لانه­اش دو تا جوجه داشت. با هیچ کس دوست نبود. چون همه­ی حیوانات از او می­ترسیدند. یک روز وقتی که و با هم بازی می­کردند سایه­ی را بالای سرشان دیدند. ترسیدند و پا به فرار گذاشتند. نزدیک آن­ها رسید و فریاد زد: «کمک کنید، کمک کنید.» می­خواست بایستد که گفت: «اگر فرار نکنی تو را یک لقمه­ی چپ می­کند.» همین طور که می­دوید گفت: «او از ما کمک می­خواهد.» گفت: «نه! می­خواهد به ما کلک بزند و ما را بخورد.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 75صفحه 17