مجله خردسال 78 صفحه 17

پارچه کاموا پنبه قیچی من می­دانم دکمه نخ یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. مادر میخواست چیزی بدوزد، ، ، ، ، و را آورد. کوچولو پرسید: «مادر جان! میخواهید برای من لباس بدوزید؟» مادر خندید و گفت: «نه!» کوچولو پرسید: «پس چرا و و آوردید؟» مادر گفت: «چون میخواهم چیزی برای تو درست کنم.» کوچولو پرسید: «میخواهید برای من کلاه ببافید؟» مادر گفت: «نه!» کوچولو پرسید: «پس چرا آوردهاید؟» مادر گفت: «چون هم لازم دارم.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 78صفحه 17