قصههای حیوانات 1) راسو، تویلانه بود که صدایی شنید و آرام بیرون آمد. 2) و یک خرس قهوهای بزرگ و عصبانی را دید. 3) راسو از ترس پا به فرا گذاشت. 4) اما خرس به او گفت: «صبر کن! فرارنکن!»