شعر

شعر

‏غَزل منتشر نشده حضرت امام خُمینی سلام‌الله علیه‏

‏ ‏هدیه به سوگواران سومین سالگرد

مرغ حق

‏پروانه‌وار بر در میخانه پر زدم‏

‏در بسته بود با دل دیوانه در زدم ‏

‏خوابم ربود آن بت دلدار تا به صبح‏

‏چون مرغ حق ز عشق ندا تا سحر زدم‏

‏دیدار یار گرچه میسر نمی‌شود‏

‏من در هوای او به همه بام پر زدم‏

‏در هر چه بنگری رخ او جلوه‌گر بود‏

‏لوح رخش به هر در و هر رهگذر زدم‏

‏در حال مستی از غم آن یار دلفریب ‏

‏گاهی به سینه‌گاه به رخ گه به سر زدم‏

‏جان عزیز من بت من چهره باز کرد ‏

‏سیلی به روی شمس و به روی قمر زدم‏

‏یارم به نیم غمزه چنان جان من بسوخت‏

‏که آتش به ملک خاور و هم باختر زدم‏

‏ ‏

 پیام آور شکفتن

‏کجاست آن که در این فصل سرخ توفان کرد ‏

‏کجاست آن که دلم را شکوفه باران کرد ‏

‏کجاست آن که مرا در گدازه‌های عطش ‏

‏به بزم ساده و زیبای عشق مهمان کرد‏

‏کجاست آن که شبی زخم داغداران را ‏

‏به بوی مرهم جادوی عشق درمان کرد ‏

‏کجاست آن که شب سرد غربت ما را ‏

‏به یک نگاه خداگونه نورباران کرد‏

‏کجاست آن که به اندوه رفتنش ناگاه‏

‏هزار قافلۀ عشق را پریشان کرد ‏

‏کجاست آن که پیام‌آور شکفتن بود‏

‏چه کس بهار مرا زیر خاک پنهان کرد‏

‏دلم قرار نمی‌گیرد این چه غوغایی است ‏

‏کجاست آن که در این فصل سرخ توفان کرد‏

□ حمدالله رجایی بهبهانی

 


حضورج. 4صفحه 40
به روح آبی امام

همسفر با موج

‏ای غروب چشمانت غمترانه‌ی دریا ‏

‏از افق دری بگشا، رو به خانه‌ی دریا ‏

‏آه از آن شب دلگیر، لحظه‌ای که مستانه ‏

‏همسفر شدی با موج، روی شانه‌ی دریا‏

‏ساحل جدایی را عاشقانه پیمودی ‏

‏در تراکم غربت، با بهانه‌ی دریا ‏

‏کوله‌بار تو عشق و دامنت پر از احساس ‏

‏تا کجا سفر کردی؟ بافسانۀ دریا ‏

‏لهجه‌ات صمیمی بود، مثل لهجۀ باران ‏

‏ای ترنم بیادت در ترانه‌ی دریا‏

‏ای قریحه‌ی باران در نگاه گندمزار ‏

‏از تو نیلگون می‌شد بیکرانه‌ی دریا‏

‏می‌سرایمت شعری با ردیف تنهایی ‏

‏ای سروده‌ی سبز و صادقانه‌ی دریا ‏

□حمید هنرجو – ملایر

 شانه‌های باد

‏شب، خستگی می‌ریخت بر شانه‌های من‏

‏شب منتشر می‌شد در پیش پای من‏

‏باران می‌آمد تند طوفان می‌آمد داغ ‏

‏تبرعشه می‌افتاد در دستهای من‏

‏خورشید پیدا بود اما زمین تاریک‏

‏آیا چه می‌دیدم آن شب خدای من؟‏

‏هر باد برگی را بر شانه‌های خود‏

‏سوغات می‌آورم آنهم برای من‏

‏من سایۀ خود را از شب گذر دادم‏

‏من پابه پای او، او پا به پای من‏

□ هادی محمدزاده

‏در غم امام «ره» ‏

شب فراق

‏منم ز هجر تو در رنج بیحساب امشب‏

‏دلم به سوز و گداز است و التهاب امشب‏

‏برآن سر است که این چشم دور مانده ز دوست‏

‏بساط عمر مرا افکند بر آب امشب‏

‏ز دوری رخت ای آفتاب رو عجب است ‏

‏که زنده مانم تا تیغ آفتاب امشب ‏

‏کتاب عمر مرا نیست فصل و باب امشب‏

‏شب فراق تو ماتم فزاست بادۀ ناب‏

‏بجز خمار ندیدیم از شراب امشب!‏

‏تو دوری از نظر و ماه آسمان حق بود‏

‏ز ابر تیره به رخ برکشد نقاب امشب‏

‏چه سخت از غم آن پیر عرصه ایمان ‏

‏شکسته شد دل یاران انقلاب امشب‏

□ حمید هنرجو-  ملایر

‏ ‏ ستاره غمزده

در سوگ امام عزیز

‏چه شد که عالم اسلام بی‌پناه افتاد‏

‏ستاره غمزده و تیرگی به ماه افتاد‏

‏ز تند باد خطر بوستان دل پر مرد ‏

‏زفاف حادثه خورشید غم به چاه افتاد‏

‏عنان صبر و توان از کف صبوری رفت‏

‏ز چشم حوصله سیلاب خون براه افتاد‏

‏دوباره خیل شهیدان بخون بغلطیدند‏

‏دوباره یوسف دلخستگان به چاه افتاد ‏

‏دوباره تازه بشد داغ مادران شهید ‏

‏دوباره ژالۀ خونین بهر گیاه افتاد ‏

‏ز مرگت ای فرشته خصال امام ای رهبر‏

‏ زمین غمین و زمان هم به اشک و آه افتاد‏

‏تو میر قافلۀ قلۀ یقین بودی‏

‏ز ماتم تو مصیبت بر این سپاه افتاد‏

‏ز رفتنت همه مستضعفان سیه‌پوشند‏

‏سرشک دیده ز اطفال بی‌گناه افتاد‏

‏تشرفت به حضور نبی مبارک باد‏

‏اگر چه ثلمه به اسلام دادخواه افتاد‏

□علی‌محمد بشارتی

 صحیفه نور

‏ستاره تیره شد و ماه در محاق‏‎[1]‎‏ افتاد‏

‏از این مصیبت عظمی که اتفاق افتاد ‏

‏ز حول حادثه تاب و توان صبر برفت‏

‏ز عمق واقعه در دهر، انشقاق‏‎[2]‎‏ افتاد ‏

‏امید و حامی مستضعفان عالم رفت‏

‏بروح اطهرش این امر تلخ و شاق‏‎[3]‎‏ افتاد‏

‏تو ای خمینی، ای افتخار زهد‏‎[4]‎‏ و جهاد‏

‏تو ای امام ز داغت بدل شقاق‏‎[5]‎‏ افتاد‏

‏تو خود منادی معراج مسلمین بودی ‏

‏کنون زهجر تو صد لرزه بر براق‏‎[6]‎‏ افتاد‏

‏تو مفخر «طلب‏‎[7]‎‏» و «عشق‏‎[8]‎‏» و «معرفت‏‎[9]‎‏» گشتی ‏

‏ «فنا‏‎[10]‎‏» و «حیرت‏‎[11]‎‏» و «توحید‏‎[12]‎‏» بر تو طاق افتاد‏

‏بریده گشت ز داغ تو «عروةالوثقی‏‎[13]‎‏» ‏

‏نصام و فصل زداغ تو بر وثاق افتاد‏

‏ز ماتمت همۀ قدسیان سیه‌پوشند‏

‏جنان اگر چه بدیدارت انشراق‏‎[14]‎‏ افتاد ‏

‏کلام معجزه‌آسایت ای کلیم‏‎[15]‎‏ زمان‏

‏به خفتگان زمین سوی حق سباق‏‎[16]‎‏ افتاد‏

‏دل از تلاوت وحی تو ای «صحیفۀ نور‏‎[17]‎‏» ‏

‏یقین نمود که بر قول حق وفاق‏‎[18]‎‏ افتاد‏

‏مُهیمنی‏‎[19]‎‏ که ترا این مقام و عزت داد‏

‏اراده کرد که راهت دوام و باق‏‎[20]‎‏ افتاد‏

‏27‏/3/68

□علی محمد بشارتی

‏ ‏ زمینه‌ساز بهار

‏تو آفتابی و گرمای دیگری داری‏

‏بیا که در دل ما جای دیگری داری‏

‏تو آن سوار شکافندۀ منتبسی که به زیر‏

‏سمند حادثه‌پیمای دیگری داری‏

‏برای گفتن، دیدن، مقاومت، رفتن‏

‏زبان و چشم و دل و پای دیگری داری‏

‏دلیل راهی و اثبات هر معمائی‏

‏بخوان که منطق گویای دیگری داری‏

‏به روز تیغ کلام و خروش و خشم، به شب‏

‏عقیق و مهر و مصلای دیگری داری‏

‏بگو از آنچه ترا می‌رسد ز وحی و حضور‏

‏که عشق را خبر از جای دیگری داری‏

‏زمینه‌ساز بهاری و با امام زمان(عج) ‏

‏به گاه نافله، نجوای دیگری داری‏

‏عصای معجزات در میان ولی شک، باز‏

‏در آستین ید بیضای دیگری داری‏

□علی مرادی غیاث‌آبادی

 ریشه در آفتاب

‏خاک بود و غربت و عطش ‏

‏خاک بود و التقای زخم گل‏

‏ماه، پله ‌پله می‌نشست‏

‏قطره قطره می‌چکید‏

‏در تنم هزار شب نشسته بود‏

‏نه نسیم خواهشی که وسعتم دهد‏

‏وحشتی غریب بود‏

‏***‏

‏کوه را گریستم ‏

‏زخم را به رودخانه ریختم‏

‏اسب را صدا زدم‏

‏صبح شد، وزید باد‏

‏دوست، ‏

‏مثل یک بغل طراوت از غبار جاده‌ها رسید‏

‏در برابر هجوم سایه قد کشید‏

‏سمت سبز را اشاره کرد‏

‏حرف زد به لهجۀ بهار‏

‏بیدرنگ آسمان،‏

‏پرنده را، درخت را و عشق را ‏

‏به خویش راه داد‏

‏لحظه‌ای مرا پناه داد‏

‏خلوتم به موج، ره گشود، ‏

‏ریشه‌ام به آفتاب، راه یافت‏

‏مثل نقطه‌ای قشنگ منتشر شدم. ‏

□ مصطفی علیپور

حضورج. 4صفحه 41

حضورج. 4صفحه 42
 بار دیگر مکه

‏بار دیگر مکه شوری تازه یافت‏

‏عزت و شأن و غروری تازه یافت‏

‏در حرم شور حسینی بود باز ‏

‏نفخه صور خمینی بود بار‏

‏خیل یاران خمینی در حرم‏

‏هیبت بتها شکستندی بهم‏

‏یا خمینی گرچه در هجران تو‏

‏دیده‌ها افسرده و گریان تو‏

‏نیک با نام تو ما معنا شدیم‏

‏کور بودیم و همه بینا شدیم‏

‏یا خمینی بعد از این اسلام و دین‏

‏با تو معنا میشود اندر زمین‏

‏یا خمینی نام تو افسانه نیست‏

‏خانه شیران حق ایران توست‏

‏حج ابراهیمی دشمن‌ستیز‏

‏با تو احیا شد بسان رستخیز‏

‏گرچه گلها در حرم پرپر شدند‏

‏سروها در کوی حق بی‌سر شدند‏

‏بار دیگر در کنار کوی دوست‏

‏ با شهیدان در جوار روی دوست‏

‏باز فریاد برائت شد به پا‏

‏در حریم ذوالجلال کبریا‏

‏هم زبان فریاد «لا» سر داده‌ایم‏

‏نغمه توحید را سر داده‌ایم‏

‏بعد از این حج با برائت زنده است‏

‏با خمینی نام دین پاینده است. ‏

□علی اصغر سعادتی

چهار فصل، بی تو

‏زمین‏

‏به دیدنت امیدوار‏

‏جوانه زد‏

‏و سبز شد*‏

‏زمین‏

‏در عطش تو‏

‏کویر شد‏

‏و در هرم درد سوخت*‏

‏زمین‏

‏مأیوس از دیدنت‏

‏غمگین و زرد‏

‏خشکید*‏

‏زمین‏

‏تا آخرین پرستو‏

‏صبر کرد‏

‏ولی ترا ندید‏

‏و پیر شد. ‏

□حمیدرضا شکارسری

 رهائی

‏ای هیئت سبز و شکوفای بهاری‏

‏ای جاودانه شعر پاک بی‌قراری ‏

‏تو معنی روئیدن خورشید از خاک ‏

‏روشن‌ترین آئینه پرهیزگاری ‏

‏تو آفرینش را به حیات می‌کشانی ‏

‏زین آیه‌های روشن امیدواری ‏

‏ما باغ آفت دیدۀ اعصار بودیم‏

‏لبریز بارانهای سردِ سوگواری‏

‏زینسان که می‌تابد بهار از چشمهایت‏

‏دیگر نمی‌پرسیم از بی‌برگ و باری‏

‏بر کُندۀ بالندۀ ایام کندیم‏

‏نام عزیزت را به رسم یادگاری ‏

‏در حیرتم دیگر چرا می‏‏‌‏‏مانم اینجا!‏

‏وقتی رهائی را به دستم می‌سپاری‏

□مهدی منفرد

‏ ‏سوگ سروده....

‏بر گور عزیز تو می‌گذاریم ‏

‏شمع‌های شام غریبان را ‏

‏و عودهای عتیق عشق را ‏

‏توفان توفان‏

‏از حوالی گورت‏

‏صدای گریه می‌برد، ‏

‏بر تمام دشت‌های میهنم... ‏

‏اما، اما‏

‏تا یاد نورانی‌ات‏

‏پرنده‌ای است که بر دل بافته‌ایم‏

‏هرگز، هرگز‏

‏سرزمین ما خزان را بر شانه‏

‏نخواهد برد. ‏

‏آه، آندم که سنگ را‏

‏بر مزار تو نهادند، ‏

‏هیچ لاله‌ای به دنیا نبود‏

‏که چشمی تر نداشت. ‏

‏اکنون توفان‏

‏از حوالی گورت ‏

‏صدای گریه می‌برد تا کائنات... ‏

□مجید زمانی اصل

‏ ‏

‏ ‏کلام خورشید....

‏که بود‏

‏که ما را به اقیانوس و طعم نور‏

‏عارف کرد‏

‏که بی‌ترانه‌ی یادهاش‏

‏می‌میرییم؟‏

‏و بی‌ذکر کلامش‏

‏جهان ما ابر کوچکی است‏

‏که تلخ می‌بارد. ‏

‏اکنون که سپیده‌ی دور از دسترس‏

‏در دست ماست‏

‏از ما مخواهید‏

‏که از خورشید کج بگوییم‏

‏تا کلام خورشید‏

‏در گشت سینه‌هاست‏

‏بیداری جهان‏

‏در تجمع همین دست‌ها و پینه‌هاست‏

‎■‎

‏هر چند که دلهای ما‏

‏در عزای درختان بی‌سر‏

‏از شکیب افتاده‌اند ‏

‏اما چندان که بگذرد ‏

‏این روزان و شبان تلخ ‏

‏از هفت برج اندوه‏

‏آنگاه با گلویی معطر‏

‏از نورپاشی ستاره‌ها ‏

‏بر فراز شانه‌های ما‏

‏سپیده را خواهید دید‏

‎■‎

‏پس از ما مخواهید ‏

‏که خاموش بمانیم‏

‏این صدای ما شهادت می‌دهد‏

‏که آه‌های جهان را‏

‏تنها ما ‏

‏شکسته شکسته شماره کردیم. ‏

‏می‌دانیم‏

‏جهان یک روز‏

‏مشق‌های نورانی ما را ‏

‏از  بر خواهد کرد ‏

‏ما که سپیده‌ی حریت را ‏

‏بر شانه‌ها می‌بریم. ‏

‎■‎

‏ما به اقیانوس نور‏

‏هم از کلام اوست‏

‏که عارف شده‌ام‏

‏و از عرفان نور بر نمی‌گردیم. ‏

□ مجید زمانی اصل


حضورج. 4صفحه 43
باغبانا!

‏زنده‌تر از تو کسی نیست، چرا گریه کنیم؟‏

‏مرگمان باد و مباد آنکه ترا گریه کنیم؟‏

‏هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید‏

‏ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟‏

‏رفتنت آینۀ آمدنت بود، ببخش ‏

‏شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم‏

‏ما به جسم شهدا گریه نکردیم، مگر‏

‏می‌توانیم به جان شهدا گریه کنیم؟‏

‏ گوش جان باز به فتوای تو داریم، بگو‏

‏با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؟‏

‏ای تو با لهجۀ خورشید سرایندۀ ما ‏

‏ما ترا با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟‏

‏آسمانا! همه ابریم گره خورده به هم‏

‏سر به دامان کدام عقده‌گشا گریه کنیم؟‏

‏باغبانا! ز تو و چشم تو آموخته‌ایم‏

‏که به جان تشنگی باغچه‌ها گریه کنیم. ‏

□محمد علی بهمنی

حضورج. 4صفحه 44

  • - تاریکی، افول و غروب
  • - پریشانی، پراکندگی – شکاف
  • - بسیار سخت و طاقت فرسا
  • - در نهج البلاغه مشخصات بر بندگان خالص خداوند را چنین بیان میفرماید: زهاد اللیل وُأسُد النهار یعنی عبادتگران شب و جهادگران روز
  • - شقاق – شکستی و بریدگی
  • - وسیله ای بادپا و پرسرعت که رسول اللهص  با آن به معراج مشرف شدند. از  برخی از روایات استفاده میشود که شکل و شمایل اسب داشته است ولی با سرعت زیاد (براق از برق مشتق شده است)
  • - منازل عالم عرفان به ترتیب عبارتند از طلب- عشق – عرفان– استغنا-  توحید – حیرت -  فنا
  • - منازل عالم عرفان به ترتیب عبارتند از طلب- عشق – عرفان– استغنا-  توحید – حیرت -  فنا
  • - منازل عالم عرفان به ترتیب عبارتند از طلب- عشق – عرفان– استغنا-  توحید – حیرت -  فنا
  • - منازل عالم عرفان به ترتیب عبارتند از طلب- عشق – عرفان– استغنا-  توحید – حیرت -  فنا
  • - منازل عالم عرفان به ترتیب عبارتند از طلب- عشق – عرفان– استغنا-  توحید – حیرت -  فنا
  • - منازل عالم عرفان به ترتیب عبارتند از طلب- عشق – عرفان– استغنا-  توحید – حیرت -  فنا
  • - عروةالوثقی وسیله ارتباط خلق با خالق
  • - نورانی-  نور عرفان – اشراق و انشراق همه مشتق از شرق بمعنی طلوع است
  • - لقب حضرت موسی علیه السلام بمعنی گوینده کوبنده
  • - مسابقه و سبقت گرفتن از هم
  • - صحیفۀ نور نام مجموعه ای از سخنان حضرت امام خمینی
  • - انطباق و هماهنگ و بمعنی مطابقت تام و تمام است
  • - مُهیمن – نگاهبان پاینده و پاسدار و از اسماء الحسنی خداوند است
  • - باق بمعنی باقی و برقرار