مجله خردسال 85 صفحه 22

آرزو یک شب وقتی که خوابیده بودم، پری آرزوها پیش من آمد و گفت: «آرزویت را بگو.» گفتم: «آرزو دارم که هر شب، یک آرزویم را برایت بگم!» پری خندید و گفت: «چه آرزوی عجیبی!» او مرا بوسید و گفت: «تو می­توانی هر شب یک آرزو بکنی. من هر کجا باشم صدای تو را می­شنوم.» بعد از پیش من رفت. حالا من هر شب قبل از خواب، یک آرزو می­کنم. می­دانم که او همیشه صدای مرا می­شنود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 85صفحه 22