مجله خردسال 92 صفحه 10

رفته بودم گردش توی صحرا بودم گرم بازی کردن با علف­ها بودم یک گل نارنجی در علف­ها دیدم خم شدم آن گل را با لبم بوسیدم یک الاغ آن جا بود داشت باری می­برد توی راهش گاهی از علف­ها می­خورد او به ما شد نزدیک ناگهان گل را دید پوزه­ی خیسش را هی به آن گل مالید آن خر بی­احساس گل زیبا را خورد من دلم غمگین شد مثل آن گل پژمرد آن خر بی­احساس ناصر کشاورز

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 92صفحه 10