مجله خردسال 99 صفحه 17

ماهی پرنده بادکنک قورباغه بادکنک درخت گربه یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز، یک پسر کوچولو، با بازی می­کرد که باد وزید و را با خودش برد. باد رفت و را وسط دریاچه انداخت. ، را دید و پرسید: «تو دیگر چه هستی؟» گفت: «من هستم. جای من توی آب نیست. مرا پرت کن بالا!» به نوک زد و نوک زد. اما نتوانست را بالا بیندازد. او را دید و شیرجه زد توی آب.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 99صفحه 17