مجله خردسال 107 صفحه 18

ناگهان را دیدند که با مشغول بازی هستند. با یک جست را گرفتند و هر دو با هم از کنار آب دور شدند. خیلی خیلی­عصبانی شدند. شروع کردند به بازی با . توی آن می­جهیدند و از آن بیرون می­آمدند. صدای خنده و بازی را شنیدند. وقتی چشمشان به افتاد، تصمیم گرفتند را از بگیرند. بعد همه با هم یک، دو، سه گفتند و در یک چشم بر هم زدن را برداشتند و پا به فرار گذاشتند. خیلی عصبانی شدند ولی به سرعت به طرف مزرعه رفتند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 107صفحه 18