
بعد با خیال راحت مشغول بازی با شدند.
بالای درخت بودند که سرو صدای را شنیدند.
فریاد زدند:« چه خبر شده؟ چه خبر شده؟ چه کار میکنید؟»
آقای مزرعهدار با سرو صدای از خانه بیرون آمد و را دید که با یک
مشغول بازی هستند.
با خوشحالی فریاد زد:« من پیدا شد! من پیدا شد!»
آقای مزرعهدار را برداشت و به سرعت به طرف خانه دوید.
عصبانی شدند ولی آقای مزرعهدار خیلی خیلی خوشحال بود، چون کفشی را که در دریاچه
گم کرده بود، در مزرعه پیدا کرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 107صفحه 19