مجله خردسال 108 صفحه 14

همان شب جیقیل یک کیسه سنگریزه جمع کرد و فردا در راه جنگل، سنگریزهها را پشت سرش در مسیرانداخت! اخ جون می ریم گردش باز اگه می گفت باقالی پلو نمی پزم می شد مخالفت کرد امّا ماکارونی. .. بچهها همین جا وایسید من الان برمی گردم چشم بابا! خداحافظ عزیزانم، من رو ببخشید! اِ. .. ما رو تنها وِل کرد! باورم نمی شه که بابا واقعا" ماکارونی رو بیشتر از ما دوست داشته باشه !

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 108صفحه 14