مجله خردسال 110 صفحه 22

صابون بازی سرور کتبی گفتم: «میآیید صابون بازی؟» برادرم گفت: «بله» باد گفت: «بله» به دستهایم صابون زدم. برادرم گفت: «فووووت ...» یک حباب صابون از دستم بالا رفت. باد گفت: «فووووت ...» همه­ی حبابها ترکیدند. بازی ما خراب شد. با باد قهر کردیم. مامان گفت: «باد، صابون بازی بلد نیست. او فقط قاصدک بازی بلد است.» با باد آشتی کردیم. ما قاصدک شدیم و باد دنبالمان دوید.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 110صفحه 22