مجله خردسال 111 صفحه 6

مـادرم هر شب به سـاعت خـانه نگاه می­کند و می­گوید: «حالا وقت خواب است.» ساعت ما شبیه یک رودخانه است. مادرم ساعت رودخانه­ای را خیلی دوست دارد. به فروشگاه دیگری رفتیم. چه خودکارهای قشنگی! خودکار راه راه، خودکار شطرنجی، خودکار گیلاسی، خودکار توپولی، خودکارکوچولو و... چه بـامزه! یک خودکـار عروسکی! مـادرم هر شب بعـد از این که ما می­خوابیم، دفترش را باز می­کند و درس می­خواند. بعضی شب­ها کنار مادرم می­نشینم تا او تنها نباشد. دلم می­خواهد با مـادرم بیدار بمانم، اما زود خوابم می­برد و مــادرم بـا کتـاب­هــایـش تنها می­ماند. داخـل فروشگـاه رفتیـم و خودکار عروسکی را خریدم. حالا مـادرم وقتـی درس می­خواند، تنهـا نیست. خودکار عروسکی هم با مادرم بیدار است!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 111صفحه 6