قایق خورشید درخت
مداد بنفش
ماهی مداد قرمز مداد سبز
کنار دریا، زیر نور خورشید
دریا مداد آبی مداد زرد
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
مداد نارنجی
یک شب وقتی که همـه در خواب بودند و همه جـا ساکت بود، از تـوی جعبهی مداد شمعی سر و صدایی بلند شد.
میگفت: «اگر من از جعبه بیرون بروم یک میکشم تا همه جا روشن شود.»
گفت: «اگر بکشی، من هم یک ی قشنگ نقاشی میکنم.»
گفت: « بدون نمیشود؛ من هم توی را پر از میکنم.»
خندید و گفت: «وقتی پر از شد من یک میکشم تا زیر ،
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 111صفحه 17