مجله خردسال 111 صفحه 17

قایق خورشید درخت مداد بنفش ماهی مداد قرمز مداد سبز کنار دریا، زیر نور خورشید دریا مداد آبی مداد زرد یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. مداد نارنجی یک شب وقتی که همـه در خواب بودند و همه جـا ساکت بود، از تـوی جعبه­ی مداد شمعی سر و صدایی بلند شد. می­گفت: «اگر من از جعبه بیرون بروم یک می­کشم تا همه جا روشن شود.» گفت: «اگر بکشی، من هم یک ی قشنگ نقاشی می­کنم.» گفت: « بدون نمی­شود؛ من هم توی را پر از می­کنم.» خندید و گفت: «وقتی پر از شد من یک می­کشم تا زیر ،

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 111صفحه 17